زندگی نامه ی دانشمندان
فهرست
۲ـ ماری کوری
۳- دیمیتری ایوانویچ مندلیف
۴- لرد کلوین
۵- مایکل فارادی
۶- هنری موزلی
۷- ارنست رادرفورد
۸- آنتوان هانری بکرل
۹- جوزف جان تامسون
۱۰- اروین شرودینگر
1۱- ویلیام کنراد رونتگن
۱ـ زندگی نامه ی ورنر کارل هایزنبرگ
هنگامی که ورنر کارل هایزنبرگ به دنیا آمد پدرش "آگوست هایزنبرگ" درحال ترفیع رتبه از درجه ی "معلمی زبان های قدیمی" در مدرسه، به منصب استادی دانشگاه "وورثبورگ" بود. مادر او "آنا وکلین" نام داشت که پدرش "نیکولاس وکلین"مدیر باشگاه (مدرسه) ماکزیمیلیام در شهر مونیخ بود و این در حالی بود که آگوست هایزنبرگ به عنوان معلم تحت تعلیم در آن مدرسه با آنا وکلین آشنا می شود آنها در سال 1899 ازدواج کردند. فرزند ارشد آنها "اروین" که برادر بزرگتر ورنر به حساب می آمد.
هنگامی که ورنر کارل هایزنبرگ به دنیا آمد پدرش "آگوست هایزنبرگ" درحال ترفیع رتبه از درجه ی "معلمی زبان های قدیمی" در مدرسه، به منصب استادی دانشگاه "وورثبورگ" بود. مادر او "آنا وکلین" نام داشت که پدرش "نیکولاس وکلین"مدیر باشگاه (مدرسه) ماکزیمیلیام در شهر مونیخ بود و این در حالی بود که آگوست هایزنبرگ به عنوان معلم تحت تعلیم در آن مدرسه با آنا وکلین آشنا می شود آنها در سال 1899 ازدواج کردند. فرزند ارشد آنها "اروین" که برادر بزرگتر ورنر به حساب می آمد.
در مارچ 1900 به عنوان اولین فرزند خانواده هایزنبرگ به دنیا آمد و پس از 2 سال نیز صاحب این زندگینامه چشم به دنیا گشود. آگوست هایزنبرگ فردی جدی، متعصب و با جذبه بود. آگوست هایزنبرگ در حقیقت یک لوتریست (لوتریست به فردی می گویند که مروج عقاید و مکتب مارتین لوتر باشد) بود و همسر وی آنا نیز برای اینکه در زندگی مشترکشان هماهنگی مذهبی بیشتری ایجاد کند به این مکتب روی آورده بود. البته آنها عقاید مذهبی زیادی نداشتند و بیشتر به خاطر هماهنگی شان با اجتماع موجود خود را مذهبی جلوه می دادند و این در حالی بود که مردم جامعه به شدت به دین مسیحیت اعتقاد وگرایش داشتند و از این رو مذهبی جلوه کردن برای آنها امری لازم و اجتناب ناپذیر تلقی می شد. البته آنها این سستی در عقاید دینی شان را همیشه در خفا نگاه داشتند و از بروز دادن آنها درمقابل فرزندانشان اجتناب می ورزیدند وتلاش کردند تا هرچه بیشتر آنها را با اخلاقیات و تعالیم دینی آشنا کنند.
سالها سپری شد و در سال 1906 درست چند روز پس ازتولد 5 سالگی "ورنر" وی به عنوان دانش آموز مقطع ابتدایی وارد مدرسه ی "وورث بورگ" شد و به مدت 3 سال در آنجا مشغول تحصیل بود تا اینکه درسال 1909 پدر وی به منصب استادی در رشته ی یونان شناسی دانشگاه مونیخ ترفیع رتبه یافت واین موضوع آنان را برآن داشت تا چند ماه بعد در ژوئن 1910 به شهر مونیخ عزیمت کنند، چندی بعد دردسامبر همان سال ورنر وارد مدرسه ی الیزابتنشول شهر مونیخ شد و به مدت یک سال درآنجا مشغول تحصیل بود واین قبل از آن بود که وارد مدرسه ی ماکزیمیلیام که اتفاقاً پدر بزرگش مدیریت آن را برعهده داشت شود . سپس درسال 1914 جنگ جهانی اول آغازشد و مدرسه ی ماکزیمیلیام توسط گروهکهای نظامی اشغال شد و محل برگزاری کلاس های درس به ساختمان های دیگری در سطح شهر منتقل شد و همین امر باعث شد تا ورنر از زیر بار مدرسه رفتن شانه خالی کند و خود به طور مستقل به تعلیم خود بپردازد که البته این امر بسیار موثر واقع شد و وی توانست به پیشرفتهای چشمگیری در علوم مختلف نائل آید که دراین میان فیزیک ، ریاضیات و مذهب در راس فعالیتهای وی قرار داشتند و درمدرسه هم در تمامی دروس عالیترین به حساب می آمد. در حقیقت توانایی های وی در ریاضیات به جایی رسید که در سال 1917 به تدریس یکی از دوستان نزدیکش که دانشجوی رشته ی حساب بود پرداخت.با تمام اینها در این مدت او به یک سازمان نظامی مخفی تعلق داشت که در همان مدرسه ی ماکزیمیلیام فعالیت می کردند و هدفشان آماده کردن مردان وپسران جوان برای اهداف نظامی بود.
هایزنبرگ همچنین وارد همکاری با یک سازمان غیر دولتی شد که کارش به خدمت گرفتن پسرهای جوان برای کار در مزرعه در فصلهای بهار و تابستان بود و این امر وی را بر آن داشت تا برای اولین بار در سال1918 مجبور به ترک محل زندگی اش شود و برای کاردر مزرعه به شمال "باواریا" نقل مکان کند ، این دوره برای هایزنبرگ دوره ی بسیار سخت ودشواری به حساب می آمد زیرا باید ساعاتی طولانی در مزرعه کار می کرد و این وضعیت درکنار عامل کمبود غذا و وسایل رفاهی شرایط اسفناکتری را برای وی فراهم آورده بود. با تمام اینها او اوقات فراغت خود را درآنجا صرف بازی شطرنج می کرد که البته در این زمینه نیز به پیشرفتهای بسیار چشمگیری نائل شد و همچنین گاهی اوقات نیز به مطالعه ی کتابهای ریاضیاتی که همراه خود آورده بود می پرداخت.در حقیقت دراین زمان بود که وی به تئوری اعداد و مطالعه کارهای کرونکر در ریاضیات علاقمند شد و درصدد اثبات آخرین تئوری فرما بر آمد .
پس از پایان جنگ درسال 1918 وضعیت درآلمان بسیار متشنج شد و در این بین گروهکهای سیاسی مختلفی در صدد بر آمدند تا قدرت را بدست گیرند. هایزنبرگ نیز به هدف سرکوب کردن نیروهای کمونیستی باواریایی به گروهای نظامی سرکوب کننده پیوست، اما با وجود اینکه این موضوع یک کار بسیار سخت وجدی برای همه تلقی می شد، مردم با آن مثل یک بازی برخورد کردند. وی چندی بعد دراین مورد نوشت:
"من درآن زمان یک پسر17 ساله بودم و این مسئله درنگاه من مانند ماجرای بازی دزد و پلیس بود".هایزنبرگ چندی بعد به ماکزیمیلیام بازگشت و پس از اقدام به فعالیتهای علمی جنبشی تازه را شکل داد و پس از چندی به جنبش جوانان باواریایی راه یافت . سپس در سال 1920 درآزمونی بنام آبیتور شرکت کرد و به عنوان یکی از دو دانش آموز پذیرفته شده از مدرسه ی ماکزیمیلیام در این آزمون،افتخاری دیگر را برای مدرسه ی ماکزیمیلیام رقم زد و به رقابت سراسری باواریا اعزام شد تا بتواند با پذیرفته شدن درآن مجوز اّخذ بورسیه تحصیلی را دریافت نماید، بورسیه برای 11 برنده موجود بود و اتفاقاَ در آن رقابت هایزنبرگ به عنوان نفر یازدهم پذیرفته شد. نتایج وی درآزمون در شاخه ی ریاضی و فیزیک خیره کننده بود ولی مقاله وی با عنوان "تراژدی یک هنر عارفانه" چندان چنگی به دل نمی زد.به هر حال او در این رقابت پیروز شد ولی شرایط بورسیه تحصیلی، مبنی بر اقامت رایگان برای ادامه تحصیل درجایی دیگر را نپذیرفت وترجیح داد تا در کنار پدر ومادر خود زندگی کند.
در بازه ی زمانی بین آزمون آبیتور تا ورود به دانشگاه مونیخ ، یک شب هایزنبرگ و دوستان جوانش تصمیم گرفتند تا برای گردش به پیاده روی وتفریح درمناطق اطراف شهر بپردازند که از قضا آن شب به یک قلعه ی متروکه رفتند که در زمان جنگ از آن به عنوان بیمارستان نظامیان استفاده می شد و این موضوع باعث شد که هایزنبرگ بر اثر تماس با چنین محیطی به بیماری بسیار سختی بنام "تیفوئید" مبتلا شود و از آن رنج شدیدی را تحمل کند . ولی چندی بعد درست هنگام شروع درس های دانشگاهی اش در مونیخ با وجود تمام مشکلات تغذیه ای که داشت بهبودیافت.
در طول تابستان 1920 هایزنبرگ راه نیمه تمام خود را در پیش گرفت و تصمیم گرفت تحصیلات و مطالعات خود را در رشته ی ریاضیات محض دردانشگاه ادامه دهد. او همچنین به مطالعه ی مقالات "ویل" و "بچمن" پرداخت و توانست اطلاعات بسیار مفیدی در مورد نظریه اعداد کسب کند . و بعدها این را به عنوان موضوع پایان نامه خود در مقطع دکترا انتخاب کرد، وی سپس نزد "فردیناند وون لیندمان" رفت و از او خواست تا بر تحقیق پایان نامه اش نظارت داشته باشد.پس از به پایان رساندن مصاحبه ای موفقیت آمیز با لیندمان، هایزنبرگ به عنوان یکی ازبزرگترین تئوری پردازهای دنیا مطرح شد.اما متاسفانه مصاحبه و بحث های بین هایزنبرگ و لیندمان دیگر ادامه پیدا نکرد. شاید بتوان گفت به این دلیل که لیندمان تا دو سال به خاطر بازنشستگی از اینگونه فعالیت ها کناره گیری کرده بود و فقط گاهی اوقات دورادور با هایزنبرگ در تماس بود و آن هم به دلیل این بود که "لیندمان" با "آگوست هایزنبرگ" همکارو دوست صمیمی بودند. در پی این ماجرا هایزنبرگ تصمیم گرفت تا ادامه ی مشاوره و مصابحه اش را با شخصی بنام "زومرفلد" به انجام برساند و او کسی بود که با خوشحالی هر چه تمام تر هایزنبرگ را به شاگردی خود پذیرفته بود.پس از آن در سال 1920وی به همراه یکی از همکلاسی هایش بنام "پاولی" فعالیت های خود را در زمینه فیزیک نظری تحت نظر زومرفلد آغاز کردند، در ابتدا هایزنبرگ خیلی محتاطانه عمل می کرد و بیشتر سعی می کرد تا واحدهای مربوط به دروس ریاضیات را بردارد که اگر احتمالاَ نتوانست در مطالعه فیزیک نظری به موفقیت دست یابد حداقل، حرفه اصلی اش را که ریاضیات بود از دست نداده باشد.از آن پس او به خاطر تغییر گرایش در رشته تحصیلی اش یعنی از نظریه اعداد به هندسه ، از برداشتن واحدهایی که توسط آقای لیندمان ارائه می شد اجتناب می کرد، اما درعوض خیلی زود اطمینان به نفس قوی وی باعث شد تا به فیزیک نظری علاقه شدید پیدا کند و همین امر باعث شد تا تمام واحدهای فیزیکی اش و همچنین چند واحد آزمایشگاه فیزیک که گذراندن آنها اجباری به حساب می آمد را تحت نظر استاد زومرفلد بگذراند. چندی بعد وی به فیزیک نسبیت علاقمند شد و تصمیم گرفت تا فعالیت- های گسترده ای را در این زمینه آغاز کند ولی پاولی دوست و همشاگردی نزدیک وی که خود نیز در حال کار کردن بر روی نسبیت وجنبه های آن بود به او پیشنهاد داد که موضوع دیگری را برای فعالیت انتخاب کند و از این رو فیزیک اتمی را به وی پیشنهاد کرد که در آن زمان هنوز برای فیزیکدان ها ناشناخته بود وحساسیت آن نیز به این دلیل بود که آزمایش های فیزیکی با تئوری های مربوط به فیزیک اتمی در توافق نبودند، بنابراین موضوعی مناسب برای تحقیق و فعالیت به نظر می آمد و بدین ترتیب از همان جا بود که افسانه ی هایزنبرگ و فیزیک کوانتوم آغاز شد.در جایی دیگر وی در مورد دوران آغازین حضورش در دانشگاه چنین می نویسد:
"دو سال اول تحصیل من در دانشگاه مونیخ در دو دنیای کاملاَ متفاوت و متضاد سپری شد.یکی اینکه در آن زمان باید در کنار دوستان جوانم که پر از افکار و روحیات سرگرمی طلبانه بودند وقت صرف می کردم و ازطرفی دیگر به نظر می رسید که تمام وجود و افکارم در دنیایی موهومی بنام دنیای فیزیک نظری غرق شده بود و از طرفی هر دو دنیا برای من پراز فعالیت های متعدد بود، از این رو گاهی اوقات من در شرایط بسیار آشفته ای قرار می گرفتم زیرا برای من بسیار سخت بود تا بتوانم در یک زمان خود را با هر دوی این شرایط وفق بدهم"در ژوئن1922 وی به همراه "نیلز بوهر" درشهرگوتینگن سخنرانی ای را ارائه کردند و پس از بازگشت به مونیخ ، در حالی استاد زومرفلد را ملاقات کرد که وی برای یک جلسه باید به امریکا سفر می کرد و از این رو وی مسئله ای در مورد هیدرودینامیک که تا آن زمان جوابش را نمی دانست را پیش پای هایزنبرگ گذاشت تا در طول این مدت که دور ا زاو بسر می برد، وی را با این مسئله مشغول ساخته باشد.
هایزنبرگ پس از فعالیت روی این مسئله در ابتدا اساس کار آن را برروی turbulence گذاشت و این موضوع را نیز در کنفرانسی که در شهر "اینزبراک" تشکیل شد مطرح نمود و این قبل از آن بود که وی مجدداً برای مشورت با افرادی چون "بورن" "فرانک" و "هیلبرت" به گوتینگن سفر کند.
در آنجا (گوتینگن) او در حالی که استاد راهنمای خود را در دست نداشت به همراه بورن بر تئوری اتمی کار کردند و با کمک وی مقاله ای در مورد عنصر هلیم و ساختار آن تهیه و تنظیم کردند که آن را به عنوان پایان نامه اش در دوره تحصیلی دکترا در دانشگاه مونیخ حاضر کرد که اساس آن نیز بر پایه turbulence در شاره ها بنا نهاده شده بود. پس از اخذ مدرک دکترا، هایزنبرگ به کشور فنلاند سفر کرد، سپس دراُکتبر 1923 او به عنوان دستیار بورن مجدداً به شهر گوتینگن بازگشت،در مارس 1924 او نیلز بوهر را برای بار دوم این بار در موسسه "فیزیک و تئوری دانشگاه کپنهاگ" ملاقات کرد .
واینجا دقیقاً همان مکانی بود که او برای اولین بار "آلبرت آینشتاین" راملاقات کرد، پس از بازگشت به گوتینگن هایزنبرگ سخنرانی بسیار قابلی در آنجا ارائه داد و همین امر باعث شد تا وی به عنوان یک استاد دانشگاه در کشور آلمان تأیید صلاحیت شود و برای اولین بار کار خود رادر این سمت آغاز کند. وی بعدها نوشت:
"من از زومرفلد خوشبینی را یاد گرفتم و از بوهر فیزیک را"
از سپتامبر 1924 تا ماه مه 1925 وی با در دست داشتن بودجه ای مناسب از "راکفلر"، همراه با نیلز بوهر مشغول یک کار تحقیقاتی دردانشگاه کپنهاگ شدند، سپس در تابستان 1925 او دوباره به گوتینگن بازگشت و در آن هنگام بود که او مکانیک ماتریسی را ابداع کرد که یک اصل در مکانیک کوانتوم به حساب می آمد. البته لازم به ذکر می باشد که او هرگز مفهوم مکانیک ماتریسی را به عنوان یک عنصر جبری محض ارائه نداد بلکه تمام تلاشش بر این بود که این مفاهیم را بر پایه دامنه احتمالات کوانتومی متمرکز کند، این دامنه ها در حقیقت ابداع کننده ی مبحثی بنام "جبرنامتعامد" بودند و پس از چندی "ماکس بورن" و "پاسکال جردن" در گوتینگن "جبر نامتعامد" را به عنوان "جبر ماتریسی" معرفی کردند.
مدتی پس از آن هایزنبرگ توانست مکانیک ماتریسی را در ابعادی گوناگون به گسترش وسیع تری برساند و آن را در سه ورق کاغذ ارائه کند که در نتیجه ی آن بورن و جردن آن را درسال 1926 پس از چاپ به عرصه ظهور بین المللی رساندند و همین امر سبب شد تا در ماه مه سال 1926 به همراه نیلز بوهر در شهر کپنهاگ به اجرای یک کنفرانس در خصوص توضیح این تئوری مهم فیزیک بپردازد.
در پس این قضایا هایزنبرگ به دلیل عظمتی که به خاطر این تئوری ازخود نشان داد به منصب استادی دانشگاه "لیپزینگ" ترفیع یافت وپس از چندی در فوریه 1928 اولین جلسه سخنرانی خود را در آنجا برگزارکرد .وی این سمت را تا سال 1941 حفظ نمود و سپس به سمت ریاست موسسه "کیزر ویلهلم" دربرلین منصوب شد.
در سال 1932 نیز وی به خاطر ابداع مکانیک کوانتوم وکاربرد آن که منجر به کشف حالت های "آلوتروپیک" هیدروژن شد، موفق شد تا جایزه نوبل فیزیک را دریافت کند. "پلیجل" درمعرفی هایزنبرگ می گوید:
هایزنبرگ برای بررسی این مسئله در مورد تئوری اش، رفتار الکترونها ،مولکول ها و اتم ها را از بازترین زاویه و با بررسی بسیار دقیق رفتار آنها مورد مطالعه قرار داد، و بر طبق اصول وی، کمیت های دقیق فیزیکی فقط در صورت داشتن مشاهدات بسیار دقیق حاصل می شوند و وظیفه ما مشاهده گرها این است که این قوانین را بیابیم و آنها را با هم پیوند دهیم تا به نتایج اصولی برسیم. اما قبل از هر چیز مهمترین کمیت-هایی که در این مبحث (مکانیک کوانتوم) باید مورد بررسی قرار گیرد ،فرکانس امواجی هستند که نشان دهنده طیف های مولکولی واتمی هستند ، هایزنبرگ پس از مشاهده این رفتارها در اتم و مولکول درپی یک مکانیزم توجیه پذیر در این باره گشت و در پی این موضوع وی مبادرت به استفاده ازقوانین ریاضیاتی ورزید واین امر منجر به استخراج چند قانون سمبلیک محاسباتی از سوی هایزنبرگ شد.
این موضوع یک اصل مشخص بود که حرکات خاص درون اتمی کاملاً مستقل از اثر کنش و واکنشی است که آنها بر روی یکدیگر دارند و این همان خلأیی است که در مکانیک کلاسیک وجود داشت و آن به دلیل یک اختلاف خاص بر سر حرکت "موازی الخط" و"دورانی" بود.
لازم به ذکر است که برای توضیح وتشریح کردن رفتارطیف،این فرض که الکترون ها و ذرات مثبت درون هسته دارای حرکت "خود-دورانی"هستند امری ضروری به حساب می آمد و در نتیجه همین اختلافات درحرکت مولکول ها و اتم ها بود که باعث به وجود آمدن دستگاها و جنبه های مختلف در مکانیک کوانتوم هایزنبرگ شد.در حقیقت فاکتور اساسی که هایزنبرگ به دنیای فیزیک معرفی کرد و به عرصه ظهور رساند تماماً با استفاده از عواملی همچون دستگاه مختصات جابجایی-سرعت الکترون بود، جایی که ثابت پلانک به عنوان یک عامل تعیین کننده به محاسبات مکانیک کوانتوم رخنه می کند.
هدف اصلی مکانیک کوانتوم هایزنبرگ در اصل مطالعه چگونگی رفتاراتم ها و مولکول ها در امواج الکترومغناطیسی و طیف ها بود که تحقیقات و آزمایش های انجام شده در این زمینه نیز مؤید صحت تئوری وی می باشند. به بیانی دیگر می توان گفت که تئوری مکانیک کوانتوم هایزنبرگ این امکان را فراهم می آورد که بتوانیم چگونگی رفتار اتم ها و مولکول ها را درطیف های الکترومغناطیسی بررسی و توجیه کنیم.همچنین قابل ذکر است که هایزنبرگ هنگامی که تئوری اش را درحالتی بررسی کرد که "هر مولکول شامل دو اتم مشابه می شد" به این نتیجه رسید که مولکول هیدروژن دردو فرم کاملاً متفاوت یافت می شود و این هنگامی نمایان می شود که دو نوع مولکول مختلف هیدروژن تحت شرایطی مساوی مورد آزمایش قرار می گیرند. البته این موضوع نیز بعدها از لحاظ آزمایشی به نتیجه رسید و اثبات شد.
هایزنبرگ همچنین سرشناس ترین فرد در "اصل عدم قطعیت" که درسال 1927 ارائه شد می باشد که بیان می کند:
اندازه حرکت (تکانه) و مکان یک ذره ضرورتاً دارای خطایی می باشد که این مقدارحد اقل برابر با ثابت کوانتومی h می باشد . این خطاها عموماً قابل چشم پوشی هستند اما هنگامی که صحبت از ذرات با اندازه های بسیار کوچک اتمی ومولکولی به میان می آید، این خطاها وضعیتی قابلیت بررسی به خود می گیرند، این بیانیه در سال 1927 توسط هایزنبرگ در کنفرانسی بنام "سولوی" که در شهر بروکسل برگزار شد مطرح شد.
وی بعدها در سال 1969 نوشت:
برای من و آن افرادی از ما که بر روی گسترش تئوری اتمی کار کردند،دوره ی 5 ساله ی بعد از کنفرانس سولوی در بروکسل در سال1927،سالهای بسیار زیبایی بودند که، حتی گاهی اوقات ما از آنها به عنوان سالهای طلایی فیزیک اتمی یاد می کردیم، موانع سرسختی که تمام حواس ما را متمرکز خود کرده بودند با تلاش های مداوم از سر مسیر ما کنار رفتند و دروازه بسیار با شکوهی به سوی دنیایی جدید باز شد و آن چیزی نبود جز دستاورد عظیم ما که مکانیک کوانتوم نام داشت.
هایزنبرگ سپس درسال 1928 اقدام به چاپ وانتشار کتاب "اصول فیزیکی نظریه کوانتوم" نمود.در 1929 او برای ادای سخنرانی در این مورد به کشورهای ایالات متحده ، ژاپن و هند نیز سفر کرد، در سال های دهه ی1930 نیز او به همراه پاولی دوست همیشه نزدیکش اش اقدام به بررسی تئوری ای با عنوان "فضای کوانتیده" نمودند و آن را با استفاده از روابط و محاسبات ریاضی در بوته ی تحقیقات وآزمایش های فراوانی گذاشتند البته هدف اصلی هایزنبرگ از کار کردن بر روی این موضوع در حقیقت کشف رابطه ای بود تا با آن بتواند رفتار طبیعت را توجیح کند درسال 1932 هایزنبرگ مقاله ای نوشت که به تشریح شکل مدرن و امروزی تر اتم مربوط بود. او همچنین اجزای مختلف هسته را از دیدگاه بررسی انرژی درونی و ثبات آنها مورد تحقیق و تفحص قرار داد. و این در حقیقت راهی نو برای افرادی بود که می خواستند کاربرد مکانیک کوانتومی را در فیزیک اتمی بکار بندند.
در سال 1935 حزب نازی ها قانونی را تصویب کرد مبنی بر اینکه اساتید بالای 65 سال باید بازنشست شوند. زومرفلد نیز که در آن زمان 66 ساله بود ، در پی این موضوع درخواست کرد که هایزنبرگ پس از او مسئولیت شغلش را بر عهده گیرد و این موضوعی بود که به شکلی خیلی جدی ذهن هایزنبرگ را به خود معطوف کرده بود. درپی این جریان زومرفلد مجدداً درخواستی را ارائه داد تا براساس آن منصبش پس از بازنشستگی به هایزنبرگ برسد ، واین روند به همین منوال ادامه داشت تا اینکه مجدداً حزب نازی ها تصمیم گرفت تا تدبیری جدید یا شاید بهتر است بگوییم دخالتی جدید در زمینه علوم به وجود آورند و آن نیزعبارت بود از جانشین کردن ریاضیات و فیزیک ژرمن (آلمانی) به جای ریاضیات وفیزیک یهودی که البته شاید هم فقط نوعی تغییر نام در این زمینه به حساب می آمد. البته از آنجایی که فیزیک کوانتوم و نسبیت در دسته "علوم نشأت گرفته از یهودیت" شناخته شده بودند، برای هایزنبرگ بسیار سخت بود تا به این درخواست تن در دهد بنابراین تصمیم گرفت تا از تصمیم خود مبنی بر اینکه عهده دار منصب زومرفلد انصراف دهد. البته لازم به ذکر می باشد که هایزنبرگ به هیچ عنوان یک یهودی نبود ولی مطبوعات وی راتحت بمبارانی از انتقادها قرار داده بودند و او را فردی دارای سبک و سیاق یهودی می خواندند.در پی جنگ جهانی دوم نیز هایزنبرگ اقدام به همکاری درپروژه "اورانورین" که یک پروژه برای ساخت سلاح های اتمی بود کرد وی در آنجا با "اوتو هان" که یکی از کاشفین شکافت هسته بود وارد همکاری برای گسترش طرح رآکتور هسته ای شد، اما دراین زمینه به پیشرفت چندان چشمگیری دست نیافتند، دلیل آن نیز هرگز آشکار نشد عده ای بر این عقیده اند که آنها دسترسی محدودی به منابع مورد نیاز داشتند و عده ای دیگر نیز اعتقاد دارند که آنها هرگز راغب نبودند تا بدین وسیله سلاح مرگبار اتمی را در دست نازی ها قرار دهند.
پس از جنگ جهانی دوم هایزنبرگ توسط یک سازمان جاسوسی بنام "آلسوس" که در هنگام جنگ وظیفه ثبت پیشرفت های اتمی کشور آلمان را بر عهده داشت ، دستگیر شد و سپس به همراه چندی دیگر از دانشمندان آلمانی به زندانی در کشور انگلستان انتقال یافتند.البته در سال 1946 وی آزاد شد و مجدداً به آلمان برگشت تا درآنجا به سمت مدیریت موسسه ی تحقیقاتی "ماکس پلانک" در شهر گوتینگن منصوب شود، موسسه ای که عمده فعالیتش در زمینه فیزیک و اختر فیزیک بود.
وی همچنین علاقه بسیار زیادی به فلسفه داشت و فیزیک و فلسفه را دو علم مکمل می دانست، دراین زمینه نیز دو کتاب با نام های"فیزیک و فلسفه" در سال 1962 و"فیزیک وماوراء" درسال 1971 از خود به یادگار گذاشت.
هایزنبرگ علاوه بر جایزه نوبل موفق به کسب افتخارات بسیاری شد از جمله آنها او به عنوان "عضو جامعه ی سلطنتی شهر لندن" که درآن زمان افتخار بسیار بزرگی در کشور انگلستان به حساب می آمد دست یافت و همچنین به عنوان عضو آکادمی(هیئت علمی دانشگاه) بسیاری از شهرهای کشورهای اروپایی درآمد. ولی در بین این همه شاید گرانبهاترین پاداش به وی "جایزه کوپرنیک" به حساب آید.
۲ـ زندگینامه ی ماری کوری

ماری كوری در سال 1867 با نام ماریا اسكلو دووسكا در ورشو پایتخت لهستان متولد شد او در سن 19 سالگی به پاریس رفت تا در آنجا به تحصیل در رشته شیمی بپردازد . در آنجا با فیزیكدان جوان فرانسوی به نام پیر كوری آشنا شد و این آشنایی به ازدواج انجامید.
ماری كوری در سال 1867 با نام ماریا اسكلو دووسكا در ورشو پایتخت لهستان متولد شد او در سن 19 سالگی به پاریس رفت تا در آنجا به تحصیل در رشته شیمی بپردازد . در آنجا با فیزیكدان جوان فرانسوی به نام پیر كوری آشنا شد و این آشنایی به ازدواج انجامید. او به پیر كوری در انجام آزمایشهای عملی اش درباره الكتریسیته كمك می كرد زمانی كه او در سال 1895 در انباری چوبی كوچك كه آزمایشگاه او بود شروع به كار كرد نه او و نه هیچ كس دیگر چیزی درباره عنصر شیمیایی رادیم نمی دانست این عنصر هنوز كشف نشده بود البته یكی از همكاران پژوهشگر پاریسی فیزیكدان فرانسوی «هانری بكرل» در آن زمان تشخیص داده بود كه عنصر شیمیایی اورانیوم پرتوهایی اسراسر آمیز نامرئی از خود می افشاند او به طور اتفاقی یك قطعه كوچك از فلز اورانیوم را بر روی یك صفحه فیلم نور ندیده كه در كاغذ سیاه پیچیده شده بود گذاشته بود صبح روز بعد مشاهده كرد كه صفحه فیلم درست مثل این كه نور دیده باشد سیاه شده است بدیهی بود كه عنصر اورانیوم پرتوهایی را از خود ساطع كرده بود كه از كاغذ سیاه گذشته و برصفحه فیلم اثر كرده بود. بكرل این فرایند را دوباره با سنگ معدنی موسوم به (Pitch-blende) كه سنگی سخت و سیاه قیرگون است كه از آن اورانیوم به دست می آید- تكرار كرد این بار اثری كه سنگ بر روی صفحه فیلم گذاشته بود حتی از دفعه قبلی هم قوی تر بود بنابراین می بایست به غیر از عنصر اورانیوم یك عنصر پرتوزای دیگر هم در سنگ وجود می داشت او فرضیه خود را با خانواده كوری كه با او دوست بودند مطرح كرد آنها نیز این راز را هیجان انگیز یافتند این چه پرتوهای نادری بودند كه در اشیایی كه پرتوهای نوری معمولی از آنها عبور نمی كرد نفوذ می كردند و از میان آنها می گذشتند؟ در آن زمان پیر كوری در مدرسه فیزیك تدریس می كرد ولی او تمام وقت آزاد خود را به كار می برد تا به همسرش در آزمایشهایی كه انجام می داد كمك كند رئیس مدرسه فیزیك یك انباری مضروبه كنار حیاط مدرسه را در اختیار آنها گذاشت این انبار فضایی بود كه آنها می توانستند بدون هزینه ای دریافت كنند و بنابراین آن را قبول كردند قدم بعدی این بود كه سنگ معدنی سیاه را تهیه كنند. اگر می خواستند اقدام به خرید آن كنند خیلی گران تمام می شد آنها به طوركلی اندگی اطلاع یافتند كه دولت اتریش هزاران كیلو از این سنگها دارد كه چون اورانیومش را جدا كرده اند آنها را بی ارزش می دانند چون خانواده كوری دنبال اورانیوم نبودند بلكه عنصر ناشناخته جدیدی را جستجو می كردند این زباله ها را درست همان چیزی یافتند كه به آن نیاز داشتند ماری و پیر كوری این توده های كثیف را با بیل درون دیگهای بزرگی می ریختند آنها را با مواد شیمیایی مخلوط می كردند و بر روی یك اجاق قدیمی چدنی حرارت می دادند. دود سیاه، خفه كننده و بدبوی غلیظی كه از دیگها برمی خواست نفس آنها را تقریباً بند می آورد و اشك چشمانشان را سرازیر می كرد. (با مراجعه به یادداشتهای قطور آزمایشگاهی ماری و پیكر كوری معلوم می شود كه آن دو نفر از شانزدهم دسامبر 1897 به مطالعه در باره پرتو بكرل یا پرتو اورانیوم پرداختند در آغاز ماری فقط به این كار مشغول شد ولی از پنجم فوریه سال 1898 پیر هم به او ملحق شد پیر به اندازه گیری ها و بررسی نتایج پرداخت آن دو نفر عمدتاً شدت پرتوهای كانی ها و نمكهای مختلف اورانیوم و اورانیوم فلزی را اندازه گیری می كردند در نتیجه تجربه های زیاد آنها این بود كه تركیبات اورانیوم كمترین رادیواكتیویته را داشتند. رادیواكتیویته اورانیوم فلزی از آنها بیشتر بود و كانی اورانیوم كه معروف به پشبلند بود بیشترین رادیواكتیویته را داشت این نتایج نشان می داد كه احتمالاً پشبلند محتوی عنصری است كه رادیواكتیویته اش خیلی بیشتر از رادیواكتیویته اورانیوم است در دوازدهم آوریل 1898 كوری ها نظریه خود را به آكادمی علوم پاریس گزارش كردند در چهاردهم آوریل كوریها با همكاری لمون شیمیدان فرانسوی به جستجوی عنصر ناشناخته مزبور پرداختند.
نتیجه گرانبهای این كار پرزحمت و طاقت فرسا تنها چند قطره ازماده ای بود كه آنها این ماده را در لوله های آزمایشگاهی نگهداری می كردند بر اثر این كارهای طاقت فرسا در نخستین زمستان ماری كوری دچار نوعی عفون و التهاب ریوی شد تمام فصل را مریض بود ولی پس ازبهبودی كار پختن مواد در دیگها را در آزمایشگاه از سر گرفت سال پس از آن نخستین دخترش به نام ایرنه متولد شد پیر و ماری كوری در ماه جولای (مرداد ماه) همان سال توانستند این مسئله را انتشار دهند كه سنگ معدن (Pitch-blende) به غیر از عنصر اورانیوم دو عنصر پرتوزای دیگر را نیز در خود دارد نخستین عنصر را به یاد محل تولد و بزرگ شدن ماری كوری كه لهستان (Poland) بوده است، پولونیوم (Polonium) نامیدند و دومین عنصر را كه اهمیت زیادی داشت رادیوم نامیدند كه از واژه لاتین radius به معنی پرتو الهام می گرفت. در بیست و ششم دسامبر سال 1898 (پنجم دی ماه 1277) اعضای آكادمی علوم پاریس گزارشی تحت عنوان «درباره ماده شدیداً رادیواكتیوی كه در پشبلند وجود دارد» آگاه شدند و این روز تاریخ تولد رادیوم است. پیدایش رادیوم در میان عناصر رادیواكتیو طبیعی تقریباً به فوریت ثابت كرد كه این عنصر مناسبترین عنصر رادیواكتیو برای بسیاری كارهاست به زودی معلوم شد كه نیمه عمر رادیوم نسبتاً زیاد است (1600 سال) كشف رادیوم یكی از پیروزیهای بنیادی علم است بررسی های انجام شده روی رادیم موجب دگرگونی های اساسی در دانش بشر درباره خواص و ساخت ماده شد و منجر به شناخت و دستیابی به انرژی اتمی شد خانواده كوری به همراه بكرل به خاطر كشفی كه پس از آن همه كارطاقت فرسا به آن نائل شدند در سال 1903 جایزه نوبل (فیزیك) را از آن خود كردند و به این ترتیب توانستند وامهایی را كه برای كارهای پژوهشی طولانی خود گرفته بودند، پرداخت كنند.
پیر كوری در سال 1906 در 47 سالگی به علت تصادف با اتومبیل درگذشت مادام كوری پس از مرگ شوهرش به مطالعات خود ادامه داد و در سال 1910 موفق به تهیه رادیوم خالص گردید در این هنگام استاد سوربون و عضو آكادمی طب شد و در سال1911 برای دومین بار به دریافت جایزه نوبل نائل شد (ماری كوری به غیر از لینوس پاولینگ (برنده جایزه نوبل در شیمی در سال 1954، برنده جایزه صلح نوبل در سال 1962) تنها انسانی است كه دوباره این جایزه ارزشمند را از آن خود كرده است.) مادام كوری در چهارم ژوئیه 1934 یعنی بیست و هشت سال بعد از مرگ شوهرش و در سن 67 سالگی درگذشت.
این واقعیت كه پرتوهای رادیوم می توانند بافتهای زنده اندامها را از بین ببرند به عنوان مهمترین دستاورد كشف كوریها مشخص گردید پزشكان و پژوهشگران علوم پزشكی به زودی دریافتند كه به این وسیله می توانند غده ها و بافتهای بدخیم را كه در سرطان و همچنین بیماریهای پوستی و غدد ترشحی بروز می كنند، از بین ببرند بسیاری از بیماران سرطانی كه توانسته اند با موفقیت معالجه شوند و از مرگ نجات یابند عمر دوباره و سلامتی خود را مرهون تلاشهای ایثارگرانه و خستگی ناپذیر و انگیزه والای این زن بی همتا هستند.
۳-زندگی نامه ی دیمیتری ایوانویچ مندلیف

کمتر کسی است که با جدول تناوبی مندلیف در دروس شیمی آشنایی نداشته باشد و حداقل نام این جدول را شنیده و دیده است. این جدول به شیمیدانان تا کنون کمک های شایایانی کرده است ، زیرا همه عناصر موجود و کشف شده ، وزن و نوع خاصشان توسط دانشمند مشهور روسی ، دیمیتری ایوانویچ مندلیف طبقه بندی شده است.
این دانشمند برجسته توانست با تبحر کافی در شیمی به خواص عناصر مختلف دست یابد و آن ها را به همگان معرفی کند. در این مقاله به زندگی پر فراز و نشیب این شیمیدان اشاره می کنیم تا اطلاع کامل در زمینه نحوه زندگی و تلاش های مستمر او به دست آورید.
کودکی یک یتیم
دیمیتری ایوانویچ در هفت فوریه سال 1834 در شهر تویولسک سیبیری در یک خانواده متوسط و پرجمعیت چشم به جهان گشود. او چهاردهمین فرزند خانواده مندلیف به شمار می رود. پدرش ایوان مدیر یکی از مدارس محلی بود و مادرش ماریا در کارگاه شیشه گری که از پدرش به ارث برده بود کار می کرد تا بتوند کمک خرج شوهرش باشد. پدربزرگ ایوانویچ نیر مسئول اولین روزنامه محلی در سیبری بود. دیمیتری ایوانویچ زندگی خوب و آرامی داشت تا این که پدرش را بر اثر یک بیماری قلبی از دست داد و یتیم شد. از آن به بعد اندوه و ناامیدی فضای خانه را پر کرده و ایوانویچ که پنج سال بیشتر نداشت در غم از دست دادن پدر افسرده شد.
مادر بیشتر کار کرد تا هزینه خانواده پر جمعیتش را درآورد . او شبانه روز در کارگاه شیشه گری مشغول ساخت انواع ظروف بلوری بود تا بچه هایش در آسایش زندگی کنند و به تحصیل بپردازند. دیمیتری ایوانویچ به مدرسه توپولسک رفت و استعداد درخشان خود را در زمینه ریاضی و فیزیک به معلمان خود نشان داد. عصر ها بعد از اتمام مدرسه به کارگاه نزد مادرش می رفت و او را در شیشه گری کمک می کرد. دایی اش بسارگین راهنما و دوست خوبی برای دیمیتری بود.
وقتی دیمیتری پا به 14 سالگی گذاشت مادرش به او قول داد که وی را به مدرسه سن پترزبورگ برای ادمه تحصیل بفرستد اما بخت با آنان یار نبود و کارگاه شیشه گری آتش گرفت و همه سرمایه شان از دست رفت.دیمیتری برای یافتن شغل پر درآمد به سن پترزبورگ رفت و در آن جا به تدریس در یک مدرسه پرداخت. او در سال 1850 توانست بورس تحصیلی بگیرد و و به تحصیل در رشته ریاضی ، فیزیک و شیمی بپردازد. او خانواده خود را هم به سن پترزبورگ آورد اما متاسفانه مادر و خواهرش به بیماری سل دچار شدند و او را با یک دنیا غم و اندوه تنها گذاشتند.
درخشش در دانشگاه
علی رغم مشکلات و فشار روحی بر دیمیتری ، او از درس غافل نشد و با نمرات عالی دروس دانشگاهی را می گذراند.دیمیتری بر اثر فقر و و اندوه بیمار شد تا حدی که پزشکان تصور کردند او نیز به سل میتلا شده است. لذا به او توصیه کردند که به یک جای خوش آب و هوا برود و کمی استراحت کند.دیمیتری به جزایر کریمه سفر کرد و کم کم سلامت خود را به دست آورد و بعد به سنت پترزبورگ بازگشت. او زیر نظر آ. وسکرسنکا شیمیدان بزرگ روسی به آموختن علم شیمی پرداخت و در سال 1855 با دریافت یک مدال طلا فارغ التحصیل و به تدریس در دبیرستان مشغول شد و کتاب شیمی آلی را منتشر کرد که اولین کتاب درسی شیمی آلی روسی بود.
او به فرانسه و آلمان دعوت شد تا در کنفرانس ها شرکت کند. سپس با ارائه کتابی تحت عنوان اتحاد آب و الکل در زمینه شیمی صنعتی درجه دکتری گرفت و استاد شیمی در دانشگاه سن پترزبورگ شد. او چند کتاب با عنوان شیمی معدنی و اصول شیمی منتشر کرد که مورد توجه اساتید شیمی قرار گرفت.در سال 1864 با دختری به نام فزووز لشوا در دانشگاه آشنا شد و ازدواج کرد. ثمره این ازدواج دو فرزند بود یک پسر به نام ولودیا و یک دختر به نام الگا. اما این ازدواج فرجام خوبی نداشت و به طلاق و جدایی منجر شد.
خلق جدول مندلیف
در سال 1869 جدول عجیبی را تنظیم کرد که عناصر بر اساس خواص مواد در خانه های عمودی و افقی قرار گرفته شده بود . به اين ترتیب این جدول از سبک ترین عنصر یعنی هیدروژن آغاز و به سنگین ترین آنها یعنی اورانیوم خاتمه پیدا می کرد . دیمتری عاشق خواهر دوستش پوپوف شد لذا با او ازدواج کرد که ثمره اين ازدواج چهار فرزند بود . دیمتری برای خلق عجیب و غریبش مورد تمسخر اعضای انجمن و شیمیدانان روسیه قرار گرفت ، ولی فقط لوتادمیر دانشمند بزرگ شیمی بود که او را تشویق به ادامه کارش می کرد . در سال های بعد اسکاندیوم و ژورمانیم را کشف کردند که مندلیف این عناصر را هم در جدولش قرار داد .
مهاجرت
دیمتری مردی آزادی خواه و خستگی ناپذیر و علاقه مند به مسائل اجتماعی بود ،لذا مورد انتقاد از سوی دولت تزار قرار گرفت . وقتی حکومت تزار او را سد راه خود دید، وی را به کشورهای خارجی فرستاد تا از روسیه دور باشد . مندلیف به پاریس رفت و در آزمایشگاه ورتس شیمیدان فرانسوی مشغول به کار شد . مدتی را هم به همکاری با بونزن شیمیدان و فیزیکدان آلمانی پرداخت . سپس به آمریکا سفر کرد و از چاه نفتی پنسیلوانیا بازدید به عمل آورد . مندلیف هنگام کسوف سال 1906 به فرانسه رفت و برای تحقیق فضایی با بالون به هوا پرواز کرد .
او در همان سال در لیست نامزدهای جایزه نوبل قرار گرفت ولی به دلیل این که « مواسان » شیمیدان فرانسوی یک رای بیش از او آورد این جایزه به مندلیف نرسید . مندلیف یکی از چهره ها و شخصیت های دوست داشتنی نزد مردم روسیه بود . لذا به هنگام جنگ روس و ژاپن آنان از مندلیف خواستند که به کشورش باز گردد و قوت قلب مردم کشورش باشد . از این رو سالهای آخر زندگی مندلیف در غم و نگرانی جنگ و خونریزی گذشت .
مدلیف به کتاب های علمی و تخیلی ژول ورن علاقه زیادی داشت و در اوقات فراغت به مطالعه این کتب می پرداخت . در سال 1907 هنگام مطالعه یکی از کتاب های ژول ورن بود که به آنفلوآنزا دچار شد . بسیاری از پزشکان سن پترزبورگ برای معالجه او تلاش زیادی کردند اما او بر اثر تب و عفونت گلو و سینه دوام نیاورد و در سن 73 سالگی چشم از جهان فروبست . از آن زمان به بعد همه خانه های جدول وی پر شد و آخرین خانه خالی در سال 1938 در پاریس پر شد و به این ترتیب جدول عجیب و غریب این شیمیدان پرکار به بار نشست . در سال 1955 عنصر شماره 101 این جدول نیز کشف شد و به افتخار وی مندلیف نام گذاری شد .
۴-زندگینامه ی لرد کلوین

سال 1824 میلادی، ویلیام تامسون، که بیشتر با نام لرد کلوین مشهور است، دیده به جهان گشود.
او ریاضیدان و فیزیکدان و مهندس ایرلندی-اسکاتلندی و یکی از پیشگامان مهم علوم طبیعی در قرن نوزدهم بود و در ایرلند متولد شد. پدرش استاد ریاضی دانشگاه گلاسکو بود و ویلیام هم از 10 سالگی، تحصیل در دانشگاه گلاسکو را شروع کرد. ویلیام تامسون خیلی زود به ریاضیات و مبانی فیزیک علاقه مند شد و مقاله هایی درباره حرکت اجسام نوشت.
سال 1824 میلادی، ویلیام تامسون، که بیشتر با نام لرد کلوین مشهور است، دیده به جهان گشود.
او ریاضیدان و فیزیکدان و مهندس ایرلندی-اسکاتلندی و یکی از پیشگامان مهم علوم طبیعی در قرن نوزدهم بود و در ایرلند متولد شد. پدرش استاد ریاضی دانشگاه گلاسکو بود و ویلیام هم از 10 سالگی، تحصیل در دانشگاه گلاسکو را شروع کرد. ویلیام تامسون خیلی زود به ریاضیات و مبانی فیزیک علاقه مند شد و مقاله هایی درباره حرکت اجسام نوشت.
وی تحقیقات جامعی نیز درمبحث حرارت و برق انجام داد و درانتقال پیام با سیمهای زیردریایی اصلاحاتی به عمل آورد. این دانشمند انگلیسی سرانجام تلگراف زیردریایی را کشف کرد.
کلوین در حوزه زمین شناسی هم نظریه هایی داده است و به خاطر اعتقادش به مسیحیت، خلقتگرا به حساب می آمد. او با کمک دانستههایش در ترمودینامیک توانسته بود عمر خورشید و همچنین زمین را تخمین بزند. با انتشار کتاب منشأ انواع، داروین، به مخالفت با آن پرداخت و معتقد بود که عمر خورشید (برابر آنچه که او تخمین زده بود) کمتر از آن است که برای درستی نظریه تکامل لازم است.
بعدها اگرچه در گفتگوهای خصوصی به نادرستی تخمین خود معترف بود، اما همچنان با نظریه تکامل، که داروین مطرح کرده بود، مخالف ماند.
لرد کلوین در سال 1865 میلادی انرژی جنبشی را معرفی نمود. وی تحقیقات مفصلی را درباره حرارت انجام داده است به همین دلیل درجه بندی سنجش دما و حرارت بنام این دانشمند، نامگذاری شده است.
اندیشه استفاده از اتم بعنوان ساعت، نخستین بار در سال 1879 توسط او مطرح شد. وی اظهار داشت برای اندازه گیری فاصله زمانی، اتم از هر چیزی بهتر است. اما در زمان کلوین ساختار اتم و ترازهای انرژی اتمی هنوز مورد توجه نبود.
همچنین لرد کلوین بیان کرد که پائین ترین دمای ممکن صفر مطلق است. وی پیشنهاد مقیاس دمای مطلق را بیان نمود و بخاطر همین نظریه معروف است. این واحد اندازهگیری دما که مستقل از خواص فیزیکی ماده است، به افتخار او، مقیاس دمای کلوین، نام گرفته است. در این سیستم اندازهگیری، صفر کلوین، پایین ترین دمای ممکن است که با هیچ فرایند فیزیکی نمی توان به آن رسید، اما می توان به آن نزدیک شد.
کلوین تا زمان مرگ اش در 1907 جوایز و افتخارات زیادی مانند نشان شوالیه را از آنِ خود کرد. اما مهم ترین آن ها گرفتن لقب اشرافی لرد کلوین بود. کلوین، نام رودخانه ای است که از زمین های دانشگاه گلاسکو رد می شود.
البته او به انجام پیش بینی نادرست هم مشهور است به طور مثال گفته بود : پرواز کردن با وسیله ای که سنگین تر از هوا است ممکن نیست
۵-زندگینامه ی مایکل فارادی
![]()
مایكل فارادی فرزند نعل بند فقیری است كه در بیست و دوم سپتامبر 1791 در انگلستان متولد شد. او به رغم آموزش رسمی كمی كه دیده بود ادیسون زمان خود شد. در سیزده سالگی در دكان صحافی به عنوان شاگرد مشغول كار شد و هنگام فراغت به مطالعه كتابهای موجود در دكان صحافی می پراخت. مطالعه یكی از تألیفات شیمی دان سوئیسی ژان مارسه او را به خط سیر علوم وارد نمود. فارادی از آن پس در كلاس سر همفری دیوی (شیمی دان مشهور) حاضر می شد و مقالاتی هم در این باره می نوشت و برای استاد می فرستاد.
مایكل فارادی فرزند نعل بند فقیری است كه در بیست و دوم سپتامبر 1791 در انگلستان متولد شد. او به رغم آموزش رسمی كمی كه دیده بود ادیسون زمان خود شد. در سیزده سالگی در دكان صحافی به عنوان شاگرد مشغول كار شد و هنگام فراغت به مطالعه كتابهای موجود در دكان صحافی می پراخت. مطالعه یكی از تألیفات شیمی دان سوئیسی ژان مارسه او را به خط سیر علوم وارد نمود. فارادی از آن پس در كلاس سر همفری دیوی (شیمی دان مشهور) حاضر می شد و مقالاتی هم در این باره می نوشت و برای استاد می فرستاد. او با خودآموزی در علم تا آنجا پیش رفت كه برجسته ترین فیزیكدان آزمایشگر عصر خود شد. در سال 1813 سر همفری دیوی او را به عنوان دستیار خود انتخاب نمود. در آغاز فارادی می بایست فقط كارهای جزئی و بی اهمیت از قبیل جارو كشیدن كف آزمایشگاه و تمیز كردن آزمایشگاه را انجام می داد ولی او همیشه چشم و گوشش را باز نگه می داشت و هرگاه فرصت دست می داد تجربیات آزمایشگاهی خود را انجام می داد. فارادی به مبحث الكتریسیته علاقه خاصی داشت. در آن زمان می دانستند كه هرگاه جریان های الكتریكی از میان مایعات خاصی عبور داده شوند جریان الكتریكی مایع را به عناصر تشكیل دهنده آن تجزیه می كند بنابراین مثلاً جریان الكتریكی می تواند آب را به دو ماده گازی شكل اكسیژن و هیدروژن تجزیه كند یا اگر مثلاً جریانی الكتریكی را از میان محلول نیترات نقره عبور دهند نقره خالص رسوب می كند. این فرایند را الكترولیز می نامند. فارادی در سال 1821 نخستین موتور الكتریكی (الكترو موتور) را ساخت. البته این هنوز موتوری بسیار ساده و ضعیف تر از آن بود كه بتواند كاری انجام دهد ولی به هر حال این موتور اختراع معركه ای بود كه روزی پی از بهینه سازی و تكامل ماشینهای پرقدرتی را برای هر خط كاری قابل تصوری به كار می انداخت. فارادی به این ترتیب توجه جهان علمی ان روز را به خود جلب كرد و در سال 1824 به عنوان استاد انجمن سلطنتی انگلستان در لندن برگزیده شد. دیوی نسبت به فارادی نظر خوبی نداشت و او را همان شاگرد فقیر سابق می دانست در صورتی كه در این هنگام فارادی مقامی همانند دیوی كسب نموده بود. فارادی درسال 1831 روندی را كه طی آن نخستین موتور الكتریكی را به كار انداخت به طور معكوس تجزیه كرد. در موتور الكتریكی او از الكتریسیته برای ایجاد حركت استفاده كرده بود. حال می خواست از حركت برای تولید الكتریسیته برای ایجاد حركت استفاده كند. او زمانی به این فكر افتاد كه در حال انجام آزمایشهایی با آهنربا بو. آهن ربای فارادی از جنس آهن بود. نیروی مغناطیسی یا جاذبه آهنربا به طور نامرئی در فضای اطراف آهن ربا گسترده است كه این فضا را میدان مغناطیسی یا میدان نیرو می نامند. فارادی كشف كرد كه چگونه می توان برق تولید كرد. نخستین ژنراتور یا به عبارت دیگر مولد برق فارادی از یك صفحه مدور مسی تشكیل می شد كه میان دو انتهای یك آهن ربای نعل اسبی به وسیله محوری استقرار یافته بود و بوسیله یك اهرم حركت دستی چرخانده می شد. وقتی این صفحه مدور با سرعت در میدان مغناطیسی می چرخید جریان الكتریكی ایجاد می شد كه این جریان از طریق یك جفت سیم مسی به نقطه دلخواه هدایت می شد. فارادی در سالهای 1831 و 1832 اثر خود را كه شامل «الكتریسیته القایی» بود به جامعه پادشاهی داد و همین اثر بود كه نام او را در دنیای ابدی ساخت. شهرت او بیش از هرچیز به پاس كشف پدیده القاء الكترومغناطیسی است كه سبب توفیق وی در آن آزمایش مقدماتی هانس كریستین اورستد بود. آن آزمایش نشان می داد كه عقربه قطب نمایی كه در مجاورت یك سیم حامل جریان برق واقع باشد از راستای خود منحرف میشود. فارادی دریافت كه در هر دو زمینه الكتریسیته و مغناطیس، خواص بوسیله نیروهایی كه در راستاهای نامرئی به نام راستای خطوط نیرو یا میدان اثر می كنند منتقل می شود. این كشف او آغازگر نظریه میدانها و در حكم برداشتن یك قدم در آن زمینه بود. كمك مهم فارادی به پیشرفت فیزیك جلب توجه دست اندركاران به میدان نامرئی نیرو بود كه امروزه از اهداف اصلی پژوهش در كلیه زمینه ها از ذرات درون هسته اتم گرفته تا فضاهای بین كهكشانی است. بررسی های الكتروشیمیایی فارادی نیز او را قانع ساخت كه ماده از اتم هایی مختلف الجنس با بار الكتریكی موازنه شده یعنی از اتمهایی كه دارای مقادیر برابری بار الكتریكی مثبت و منفی هستند درست شده است.
فارادی كه در زمان حیاتش از لحاظ علمی به درجه ای عالی رسیده بود مردی متواضع ، محجوب و ساده بود. او عنوان اشرافی بارون را كه به وی پیشنهاد كرده بودند نپذیرفت و گفته بود: چون این لقب چیزی به من نمی آموزد بنابراین مورد استفاده ام نخواهد بود. فارادی ایجاد كننده الكتروتكنیك در بیست و پنجم اوت 1867 در سن 76 سالگی درگذشت.
۶-زندگینامه ی هنری موزلی

هنری موزلی، در23 نوامبر سال 1887 در ویموث واقع در ولایت دورست شایر انگلستان زاده شد. پدرش یک زیست شناس و استاد تشریح تطبیقی بود. موزلی کودک بسیار باهوشی بود و زمانی که تنها چهار سال داشت، پدرش را از دست داد.
هنری موزلی، در23 نوامبر سال 1887 در ویموث واقع در ولایت دورست شایر انگلستان زاده شد. پدرش یک زیست شناس و استاد تشریح تطبیقی بود. موزلی کودک بسیار باهوشی بود و زمانی که تنها چهار سال داشت، پدرش را از دست داد.
در سال 1910، درسن23 سالگی به گروهی پیوست که زیر نظر ارنست رادرفورد در دانشگاه ویکتوریا در منچستر کار می کردند. او با این گروه به مدت دو سال همکاری داشت و در این جمع به عنوان شایسته ترین فرد شناخته شد. پس از چندی موزلی بر آن شد تا کار«براگ» و «بارکلا» را با هم درآمیزد. او برای طبقه بندی پرتوهای x مربوط به فلزهای گوناگون از روش نسبتاً ناقص بارکلا برحسب نفوذ پذیری، چشم پوشی کرد و به جای آن، هم چون براگ، پرتوهای یاد شده را از بلورها گذراند و طول موج آنها را با دقت اندازه گرفت. این کار در سال 1912 انجام شد، یعنی زمانی که هنوز موزلی به آکسفورد منتقل نشده بود و به طور مستقل کار می کرد.
او متوجه مجموعه ای از پرتوهای x برای فلزهای کلسیم تا مس، در طول دوره ی چهارم جدول تناوبی شد که طول موج آن ها با پیشروی در این دوره از جدول با نظم چشم گیری کاهش می یافت و بنابراین انرژی بیشتری را از خود به نمایش می گذاشتند. یادآوری می شود که در آن زمان هنوز اسکاندیم در دسترس موزلی قرار نداشت و دراین مجموعه از فلزها، جای بررسی روی پرتوهای x مربوط به این عنصر خالی بود. در واقع، اگر جذر طول موج در نظر گرفته می شد، رابطه به صورت یک خط مستقیم بود و این، نکته ی بسیار مهمی به شمار می رفت. زیرا تغییر در جرم های اتمی که تا آن زمان برای داوری نظم حاکم بر جدول تناوبی مورد توجه بود، چنین نظم بی مانندی را نشان نمی داد.
موزلی با جرم های اتمی عنصرها که تا یک دهم اعشار مشخص شده بود کار می کرد. بنابراین میان عنصرها تفاوت در جرم اتمی وجود داشت. از این رو، فاصله های نا منظم میان جرم های اتمی عنصرها به روشنی، با نظم مطلق موجود در روند تغییر طول موج پرتوهای x همان عنصرها قابل توجه بود. افزون براین، در برخی مکان های جدول، اگر جرم اتمی به عنوان ملاک نظم مورد استفاده قرار می گرفت، نظم کلی در مورد قرار گرفتن عنصرها با اشکال هایی روبرو می شد. چنان که جرم اتمی نیکل، اندکی از کبالت کم تر بود اما این عنصر، بنابه خواص شیمیایی باید پس از کبالت در جدول جای می گرفت. در صورت استفاده از پرتوهای x چنین بی نظمیی هرگز به چشم نمی خورد، چرا که انرژی پرتوهای یاد شده برای نیکل از کبالت بیش تر بود.
موزلی چنین نتیجه گیری کرد که جرم اتمی یک عنصر، نشان دهنده ی ماهیت اساسی آن نبوده، به خودی خود برای شناسایی عنصرها کافی نیست. از سوی دیگر، طول موج پرتوهای x ویژگی اساسی عنصرها را نشان می دهد. موزلی برای یافتن آن چه که می توانست این ویژگی را به نمایش بگذارد، متوسل به نتیجه ی مجموعه ای از آزمایش های رادرفورد درباره ی اصول ساختار اتمی شد ودر همین حال، 50 سال پس از سازماندهی جدول توسط مندلیف، از اندیشه ی این شیمی دان نیز الهام گرفت. به این ترتیب بود که پیشنهاد کرد که جایگاه هر عنصردر جدول با شماره ای مشخص شود. این شماره نمایانگر دو مفهوم بود:
1) تعداد بار های مثبت موجود در هسته ی اتم های مفهوم بود.
2) جایگاه قرار گرفتن آن عنصر در جدول.
بنا براین، هیدروژن به عنوان نخستین عنصر این جدول با شماره ی یک نشان داده شد و انتظار می رفت که هسته ی آن یک واحد بار مثبت داشته باشد؛ هسته ی اتم هلیم، دو بار مثبت داشت و از این رو باید دومین عنصر جدول در نظر گرفته می شد و این واقعیت تا اورانیم که آخرین عنصر شناخته شده در آن زمان بود، ادامه یافت. موزلی در سال های 1913 و 1914 باقاطعیت بیان کرد که عدد اتمی همان تعداد بارهای مثبت هسته ی یک اتم است و یافته های خود در این زمینه را در سالهای 1913 به چاپ رساند که توجه همگان را برانگیخت. چنان چه، ژرژاوربن در پاریس برآن شد که یافته های موزلی را به آزمایش بگذارد. به این ترتیب سال ها با دقت و زحمت فراوان به جدا کردن عنصرهای خاک های کمیاب پرداخت و مخلوطی از چند اکسید تهیه کرد و گمان می کرد که کسی به جز یک کارشناس نمی تواند آن را تجزیه کند. سپس این مخلوط را به دانشگاه آکسفورد آورد و طول موج پرتوهای x را برای آن به دست آورد. اوربن، پس از چندی به درستی اعلام کرد که این مخلوط شامل اوربیم تولیم، ایتریم و لوتسیم است در این حال درست به اندازه ی موزلی از این کشف درشگفت شد. او به پاریس بازگشت و نظریه ی عدد اتمی را با ایمان کامل به آن، منتشر کرد.
هنگامی که مفهوم عدد اتمی ارایه شد، میان هیدروژن تا اورانیم، 87 عنصر شناخته شده قرار داشت. از آن جا که در جدول برای 92 عنصرمکان های ویژه ای وجود داشت، بازهم هفت عنصر کشف نشده باقی مانده بود. افزون براین، عدد اتمی آن ها نیز تعیین شد که به این قرار بود : 43، 61، 72 ،75، 85، 87 و 91
موزلی با بهره گیری از مدل اتمی بور و رادرفورد متوجه شد که فرکانس پرتوی x باید تعیین کننده ی بار هسته ی نشر دهنده ی این پرتوها باشد. او طیف های این پرتوها را بررسی کرد و در یافت که در طیف های گوناگون، برای خط های متناظر از عنصری به عنصر دیگر، یک جابه جایی در جدول وجود دارد. در پایان او به این نتیجه رسید که همه ی خواص شیمیایی اصلی یک اتم ناشی از بار هسته ی آن است نه جرم اتمی آن.
با این همه تلاش، موزلی شایستگی دریافت جایزه ی نوبل در شیمی یا فیزیک را پیدا کرده بود. انتظار می رفت که او در سا ل 1916 این جایزه را دریافت کند. اما افسوس که در سال 1914 نخستین جنگ جهانی آغاز شد و موزلی با درجه ی ستوانی در بخش مهندسی ارتش برای شرکت در جنگ داوطلب شد. در بهار سال 1915 انگلیسی ها بر آن شدند تا کنترل تنگه ی باریکی را، که دریای مدیترانه را به دریای سیاه می پیوندد، در دست گیرند. در پی این تصمیم آن ها در گا لیپولی واقع در غرب ترکیه نیروی زیادی پیاده کردند و موزلی نیز در 13 جون 1915 رهسپار گالیپولی شد. در 10 اگوست همان سال، هنگامی که موزلی فرمانی را مخابره می کرد، گلوله ای به سرش برخورد کرد و در سن 28 سالگی به زندگیش پایان داد. پیکر موزلی در گالیپولی به خاک سپرده شد. آسیموف بر این باور بود که مرگ موزلی در کنار میلیون ها قربانی این جنگ، گرانبارترین ضایعه ی وارد بر نژاد انسانی به شمار می رفت. در سال 1916، هنگام اعطای جایزه ی نوبل، به دلیل ادامه ی جنگ، مراسمی به این منظور برگزار نشد. در سال 1917، جایزه ی نوبل به بارکلا داده شد؛ مردی که کارهایش پیش درآمد کشف بزرگ موزلی بود. به این ترتیب، نادانی بزرگ نژاد انسانی به تدارک نا محدود یک بی عدالتی شرم آور پرداخت. با این همه، هر گاه یادآوری شود که در سال 1916، هیچ جایزه ای با عنوان جایزه ی نوبل ارایه نشده است، جامعه ی علمی آن را حق موزلی می داند. اگر موزلی زنده می ماند، کارهای جالب تر و مهم تر دیگری نیز انجام می داد و بدون شک موفق به دریافت جایزه ی نوبل هم می شد. چنان که، سیگبان، فیزیکدان سوئدی، در نتیجه ی پیگیری کار موزلی این جایزه را دریافت کرد.
۷-زندگی نامه ی ارنست رادرفورد
![]()
رادرفورد در 30 اوت سال 1871 در حومه برایت واتر شهر نلسون واقع در ساحل شمالی جزیره جنوبی نیوزلندبه دنیا آمد.چهارمین فرزند از دوازده فرزند جیمز و مارتا رادرفورد ¸ نیوزلندی های نسل اولی که در کودکی از اسکاتلند به زلاندنو آورده شده بودند.خانواده رادرفورد یک خانواده پرجمعیت دوازده بچه ای بود که اعضای آن همه در انجام کارهای روزمره خانواده مشارکت می کردند.
اهل خانواده همگی افرادی جدی¸کلیسا رو¸خوش حال وبا فرهنگ بودند.علاقمندی رادر فورد به علوم از کودکی بروز کرد. او ده ساله بود که کتاب پر طرفداری به نام خواندنی های اولیه در فیزیک تالیف بلفورت استوارت را به دست آورد. کتاب استوارت مشابه کتاب های خود آموز امروزی بود که در آنها نحوه نمایش اصول پایه فیزیک با استفاده از اشیای ساده موجود در خانه مانند :سکه¸ شمع¸سنگ وزنه و وسایل آشپزخانه به خواننده یاد داده می شد. رادرفورد سخت شیفته آن کتاب شده بود. نخستین بورس از بورس های تحصیلی متعدد زندگی خود را در 1887 به دست آورد که 16 ساله بود . بورس تحصیلی بعدی وی را قادر به ثبت نام در دانشکده کنتربوری کرد . وی رشته های تحصیلی اصلی خود را فیزیک و ریاضی انتخاب کرد که از بخت مساعد در هر دوی آنها معلمان خوبی هم داشت . رادرفورد در پایان دوره آموزشی سه ساله خود ¸درجه کارشناسی ریاضی و فیزیک – ریاضی و(به طور کلی )علوم فیزیکی را به پایان رسانید . رادرفورد در پی انتشار دو مقاله مهم درباره فعالیت تشعشعی مواد در سال 1895 جایزه مهمی به شکل یک بورس تحصیلی دریافت کرد . مقررات اعطای جایزه حق انتخاب موسسه آموزشی را به برنده جایزه می داد که رادرفورد آزمایشگاه کاوندیش دانشگاه کمبریج به مدیریت جی. جی تامسون (نظریه پرداز پیشتاز الکترومغناطیسی )را برگزید. در آن سال ویلهلم کنراد رونتگن فیزیک دان آلمانی موفق به کشف اشعه X شد . کشف مهم دیگری که منجر به شروع کار اصلی رادرفورد شد ¸ کشف هانری بکرل فرانسوی در سال 1898 بود.رادرفورد به کمبریج آمد و تامسون که استاد فیزیک تجربی بود¸ رادرفورد را فعالانه در آزمایشگاه به کار گرفت .رادرفورد در اوایل کار تحقیقاتی خود با انجام آزمایشی که فکر آن از خودش بود دو تابش رادیواکتیو ناهمانند را شناسایی کرد. او پی برد بخشی از تابش با برگه ای به ضخامت یک پانصدم سانتیمتر قابل ایستادن بود اما برای متوقف کردن بخش دیگر¸برگه های بس ضخیم تر لازم بود.اولین اشعه را که با بار الکتریکی مثبت و یونیزه کننده ای قوی بود و به سهولت در مواد جذب می شد اشعه آلفا نام نهاد . اشعه دوم را که تابشی با بار الکتریکی منفی بود و تشعشع کمتری ایجاد می کرد اما قابلیت نفوذ آن در مواد بیشتر بود بتا نامیدتابش نوع سومی که شبیه پرتو X بود در سال 1900 به وسیله پل اوریچ ویلارد(فیزیکدان فرانسوی)کشف شد.این پرتو نافذ ترین تابش را داشت . طول موج آن بسیار کوتاه و بسامد آن فوق العاده زیاد بود .تابش جدید پرتو گاما نام گرفت . رادرفورد و همکارانش کشف کردند فعالیت تشعشعی طبیعی مشهود در اورانیوم فرآیند خروج ذره آلفا از هسته اتم اورانیوم به صورت یک هسته اتم هلیم و بر جای ماندن اتمی سبک تر از اتم اورانیوم در اورانیوم به ازای هر خرج ذره آلفا از آن است . از کشف آنها نتیجه گیری شد که رادیم تنها عنصر از عناصر حاصل از فعالیت تشعشعی اورانیوم است . رادرفورد در سال 1903 به عضویت انجمن سلطنطی لندن درآمد و در سال 1904 نخستین کتاب خود را به نام فعالیت تشعشعی که هنوز از کتابهای کلاسیک این زمینه به شمار می رود را چاپ کرد. شهرت روز افزون رادرفورد در جوامع علمی از طرف دانشگاه ها تصدی کرسی های زیادی به وی پیشنهاد شود . او در سال1907 به انگلستان بازگشت تا تصدی مقام مذکور را در دانشگاه منچستر به عهده بگیرد. رادرفورد در دانشگاه منچستر رهبر گروهی شد که به سرعت دست به کار تدوین نظریه های تازه درباره ساختار اتم زدند. آن دوره از پرثمرترین دوره زندگی دانشگاهی او بود . رادر فورد به پاس کوشش های علمی خود در دانشگاه منچستر نشان ها و جوایز زیادی دریافت کرد که دریافت جایزه علمی نوبل سال1907 در شیمی نقطه اوج آن بود. این نشان افتخار البته برای کارهایی که در زمینه فعالیت تشعشعی عناصر کرده بود به او دادند . بزرگترین دستاوردرادرفورد در دانشگاه منچستر کشف ساختار هسته اتم بود . پیش از رادرفورد اتم به گفته خود او یک موجود نازنین سخت قرمز یا به حسب سلیقه خاکستری بود اما اینک یک منظومه شمسی بسیار ریز متشکل از ذرات بیشمار بود که مظنون به نهفته داشتن اسرار ناگشوده متعدد دیگر در سینه هم بود . رادرفورد در سال 1937 در اثر یک فطق محتقن در گذشت . او در آن هنگام 66 ساله و هنوز سرزنده و قوی بود . سهم رادرفورد در شکل گیری درک کنونی ما از ماهیت ماده از هر کس دیگری بیشتر است و او را پدر انرژی هسته ای نامیده اند .
۸- زندگی نامه ی آنتوان هانری بکرل

آنتوان هانری بکرل در سال ۱۸۵۲ در خانوادهای تحصیلکرده در فرانسه زاده شد
آنتوان هانری بکرل، فیزیکدان فرانسوی از کاشفان پدیده پرتوزایی یا رادیواکتیویته است.
پدر و پدربزرگش نیز مانند او در رشته فیزیک تحصیل کرده و در همین رشته به درجه پروفسوری رسیده بودند.
آنتوان هانری بکرل از سال ۱۸۷۲ تا ۱۸۷۴ در پلیتکنیک پاریس و از سال ۱۸۷۴ تا ۱۸۷۷ در مدرسه «پلها و راهها» تحصیل کرد. از سال ۱۸۷۸ به عنوان دانشیار در پلیتکنیک و در وزارت راه و پل، به عنوان مهندس ارشد مشغول به کار شد.
بکرل در سال ۱۸۸۴ موفق به اثبات نوارهای اشعه مادون قرمز در طیف نور خورشید شد. او در سال ۱۸۸۹ به عضویت آکادمی علوم درآمد و در سال ۱۸۹۱ کرسی استادی فیزیک کاربردی را در موزه تاریخ طبیعی پاریس از آن خود ساخت. در همان سال بود که وی کار بر روی پدیده فسفرسانس در مواد معدنی گرمادیده را آغاز کرد.
کشف اشعه ایکس یا رونتگن توسط ویلهلم کونراد رونتگن در سال ۱۸۹۵، توجه بکرل را به پدیده فلوئورسانس جلب کرد.
فسفرسانس و فلوئورسانس به پدیدههایی گفته میشود که در آنها مادهای خاص پس از قرار گرفتن در برابر نور مرئی یا نامرئی یا عوامل دیگری مانند ضربه دیدن یا گرم شدن، انرژی را در خود ذخیره کرده و سپس به صورت طیفی از امواج مرئی منتشر میکند. تفاوت این دو پدیده، در زمان میان دریافت و تابش، یا به عبارتی در دوام تابش است. اگر زمان تحریک کمتر از یک ثانیه باشد، پدیده را فلوئورسانس و اگر بیشتر از آن باشد فسفرسانس مینامیم.
بکرل که روی پدیده فلوئورسانس کار میکرد، در یکی از تحقیقات خود مقداری از یک ماده حاوی اورانیوم را روی کاغذ سیاهی که در زیر آن صفحه حساس عکاسی قرار داشت گذاشت و آن را در معرض تابش نور خورشید قرار داد.
بکرل عقیده داشت که نور خورشید نمیتواند از کاغذ سیاه بگذرد، اما اگر در تابش فلوئورسانسی که این ماده تولید میکرد، اشعه ایکس وجود داشته باشد، این اشعه میتواند بر روی صفحه عکاسی اثر بگذارد. او پس از توقف کار خود، صفحات عکاسی را که حاوی مقداری اورانیوم بود، در کشوی میزش قرار داد. پس از چند روز که تصمیم گرفت عکسها را ظاهر کند، متوجه شد که صفحه عکاسی بر اثر تابش یک اشعه بسیار قوی سیاه شده است. بررسیهای بیشتر بکرل در این زمینه، منجر به کشف عناصر رادیواکتیو شد.
بکرل در ۲۴ فوریه همان سال، آکادمی علوم را از کشف خود باخبر کرد. او به خاطر کشف این تابش خودبخودی، که توسط ماری کوری رادیواکتیویته نام گرفته بود، همراه با پییر و ماری کوری فرانسوی، جایزه نوبل فیزیک را دریافت کرد.
بکرل در سال ۱۹۰۳ به پاس کشف پرتوزایی خودبخودی و دیگر خدماتش، به همراه ماری و پییر کوری، جایزه نوبل فیزیک را دریافت کرد. واحد اندازهگیری پرتوزایی، به یاد او به همین نام نامگذاری شده است.
آنتوان هانری بکرل، در ۲۵ اوت ۱۹۰۸، در لاکروازیک (Le Croisic)، واقع در سواحل خلیج بیسکایا، درگذشت.
۹-زندگی نامه ی جوزف جان تامسون

جوزف جان تامسون در هجده دسامبر سال 1856 در شهر منچستر انگلستان به دنیا آمد وسر انجام در سال 1940 در انگلستان چشم به جهان فرو بست .
پدرش به جمع آوری کتاب ها علاقه داشت ولی تامسون علاقه ی خود را متوجه معلمی کرد ، به طوری که هشت نفر از شاگردانش برنده جایزه علمی نوبل شدند . او که در نزدیکی منچستر به دنیا آمده بود ، در سن 14 سا لگی به کا لج اونس که امروز دانشگاه ویکتوریا نامیده می شود ، راه یافت . جوزف در کا لج از کمک هزینه تحصیلی استفاده می کرد و شاید اگر این کمک هرینه نبود ، جوزف بعد از فوت پدرش نمی توانست ادامه تحصیل بدهد .

تامسون در نوزده سالگی فارغ التحصیل رشته مهندسی شد و در امتحان دانشگاه کمبریج شرکت کرد و رتبه دوم را حائز شد و در این دانشگاه نیز با استفاده از کمک هزینه تحصیلی
به تحصیل پرداخت و در رشته فیزیک فارغ التحصیل گردید . او پس از فراغت از تحصیل رسمی به استخدام کا لج تری نیتی همین دانشگاه کمبریج در آمد و در آزمایشگاه کاوندیش به تحقیق پرداخت . در سال 1884 لرد رایلی که رئیس آزمایشگاه بود استعفاکرد و تامسون که فقط 28 سال از سنش می گذشت به ریاست آزمایشگاه انتخاب شد . گرچه کمی سن او مخالفت بسیاری از استادان را برانگیخت و لیکن نبوغ تامسون و حسن مدیریت او سبب شد که مدت 34 سال این آزمایشگاه را با سطح بالای تحقیق علمی جهان اداره کند . او نه تنها مدیر ان آزمایشگاه تحقیقاتی بود ، بلکه خود نیز در شمار محققین ممتاز این مرکز بود .
از آثار علمی او
در سال 1897 تامسون به نام « پدر الکترون » شهرت یافت . او که بر روی اشعه ی کاتدیک مطالعه می کرد با مشاهده انحراف این اشعه در میدان های مغناطیسی و الکتریکی عتقد شد که این اشعه ، جریانی از ذره های باردار الکتریکی منفی هستند . تامسون جرم نسبی هر ذره را به دست آورد مشخص کرد که جرم هر الکترون تقریبا یک دو هزارم جرم ئیدروژن است .
به تشویق تامسون ، ویلسون یکی از شاگردان ، « اتاق ابری » ساخت و با آن برای تعیین و تشخیص ذرات اتمی استفاده کرد . از جمله ویلسون توانست جرم و مقدار بار الکترون را اندازه گیری کند .
تامسون پس از 37 سال مدیریت آزمایشگاه کاوندیش ، استعفا کرد و شاگردش ارنست رادرفورد به ریاست آزمایشگاه انتخاب شد.
تامسون در آخر عمر روحیه ای پر نشاط داشت . موفقیت خود و پسر و شاگردش ارنست رادرفورد سهم عمده ای در نشاط او داشتند.
۱۰-زندگی نامه ی اروین شرودینگر

بزرگترین بنیان گذار فیزیک اتمی در ۱۲ آگوست سال ۱۸۸۷ در وین پایتحت اتریش دیده به جهان گشود . دامنه علاقه مندی او بسیار گسترده بود . چنان که پس از پایان تحصیاتش در رشته شیمی کسب درجه دکتری در سال ۱۹۱۰ ، برا آ شد که همه زندگیش را به نقاشی به سبک ایتالیایی بپردازد اما پساز مدتی به گیاه شناسی علاقه مند شد و نتیجه بررسی های خود در این زمینه را به صورت مجموعه ای با عنوان تکامل نسل گیاهان به چاپ رساند . از سوی دیگر ، به زبان مادریش ، آلمانی ، علاقه ای فراوان نشان می داد و شعر و ادبیات کهن آلمانی رو ستایش می کرد . به هر حال ، در دوران تحصیل در رشته شیمی دیگاه های بولتزمن روی او اثری ژرف نهاد . از آن جا که از به خاطر سپردن مفاهیم بیزار بود در خلال سال هایی که در دانشگا وین به کار مشغول بود ، به هدایت پروژه های کاربردی و عملی پرداخت و یادگیریش تنها متکی به حفظ کردن مفاهیم نباشد . با آغاز جنگ جهانی اول به جبهه های جنگ شتافت و مدتی به عنوان افسر توپخانه به خدمت مشغول شد .
در سال ۱۹۲۰ ، در پی پیشنهادهای بسیار ،تدریس در دانشگاه زوریخ را پذیرفت و ۶ سال را در این دانشگاه سپری کرد . در این سال ها ، مقاله هایی در زمنیه گرمای ویژه جامدها ، ترمودینامیک آماری و طیف های تمی توسط وی نگاشته شد . بزرگترین کار او ، ارایه معادله موج در سال ۱۹۲۶ بود . از آن جهت که در آ روزگار پایتخت آلمان یکی از مراکز بزرگ و فعال علمی به شمار می رفته ، شرودینگر در سال ۱۹۲۷ به برلین رت و در آجا به عنوان جانشین ماکس پلانگ مشغول به کار شد .
در سال ۱۹۳۳ شرودینگر به طور مشترک با پل دیراک جایزه نوبل فیزیک را دریافت کرد . با افزایش روز افزورن قدرت هیلتر شرودینگر بر آن شد که آمان را ترک کند . او ابتدا به انگلیس رفت و ندی نیز به عضویت در دانشگاه آکسفورد در آد . پس از آ راه ایتالیا را پیش گرفت ، اما پس از اقامتی کوتاه به دوبلیر پایتخت ایرلند جنوبی رفت و در آنجا مدیریت بخش فیزیک را در انجمنی که به تازگی برای پژوهش های پیشرفته دایر شده بود ، به عهده گرفت و تا زمان بازنشتگی در دوبلین ماند . وی پس از بازنشگتگی به وین بازگشت و در ۴ ژانویه سال ۱۹۶۱ پس از یک بیماری طولانی در سل ۷۳ سالگی چشم از جهان فرو بست .
محققین گمان می برند به زودی می توانند راه حلی برای یكی از غامض ترین مسائل فیزیك جدید بیابند: یافتن راهی برای اعدام گربه شرودینگر. گربه خیالی شرودینگر از سال ۱۹۳۵ تاكنون با دانشمندان لجبازی كرد و آنان را سردرگم كرده است. هیچ كس تنفر گربه دوستان را در سال ۱۹۳۵ از یاد نمی برد چرا كه در آن سال از یك گربه برای انجام آزمایشی جهت بیان وضعیت های دشواری كه در تئوری كوانتوم به وجود می آید استفاده شد.
اروین شرودینگر ( Ervin Schrodinger ) فیزیكدان اتریشی تئوری كوانتوم را ارائه كرد و در توسعه آن نقش بسیار موثری ایفا كرد. تئوری كوانتوم كه اغلب از آن به عنوان یكی از موفق ترین تئوری های علمی نام می برند ـ چرا كه بدون آن فاقد لیزر، سلاح های هسته ای و بسیاری از اختراعات دیگر بودیم ـ برای ما توضیح می دهد كه طبیعت در سطوح زیر اتمی چگونه رفتار می كند. در سطوح زیراتمی قواعد فیزیك كلاسیك كه هر روزه آن ها را تجربه می كنیم، اعتبار و كارآیی خود را از دست می دهند. برای مثال می توان گفت ذرات زیر اتمی در یك آن می توانند در دو مكان مختلف باشند، دیگر آنكه به نظر می رسد می توان اطلاعات را سریع تر از سرعت نور منتقل كرد.
قواعد حاكم بر دنیای كوانتوم آنچنان عجیب است كه حتی آلبرت اینشتین هم دست هایش را به علامت تسلیم بالا برد و گفت: «اگر فیزیك كوانتوم، صحیح باشد، آن وقت باید اذعان كرد، قوانین جهان بسیار عجیب است.» حتی خود شرودینگر هم از تفسیر یافته های خود ناخرسند بود و با تاسف بسیار به یكی از همكاران خود گفته است: «از این كه در مورد تئوری كوانتوم كار می كند چندان راضی نیست.
مسئله ای كه اینشتین، شرودینگر و فیزیكدانان پس از آن ها را، تا این حد متحیر كرد تقابل این مشاهدات با واقعیت ها بود.
مطابق تئوری كوانتوم، ذرات فقط وقتی وجود دارند كه بتوان آن ها را «مشاهده» كرد.
هر چند كه تجربیات هر روزه ما چیزی خلاف این را بیان می كند. در ابتدای كار، توصیف شرودینگر از تابع موج ـ مفهومی ریاضی كه موقعیت و حركت های ممكن ذرات را بیان می كند ـ بسیار عجیب به نظر می رسید. نه سال بعد وی آزمایش گربه را طراحی كرد تا بتواند توسط این آزمایش اختلاف بین واقعیت های ملموس توسط انسان و واقعیت های دنیای كوانتوم را كه خود خالق آن بود بیان كند. در این «آزمایش ذهنی» كه گاهی اوقات از آن به عنوان آزمایشی خیالی نیز نام می برند، او اتاقی دربسته یا جعبه ای را تصور كرد كه گربه ای زنده درون آن قرار دارد و نیز حاوی «وسیله ای جهنمی» شامل یك شیشه سیانور و مقدار كمی ماده رادیواكتیو است. این مقدار ماده رادیواكتیو آن قدر كم است كه در طول یك ساعت ممكن است یكی از اتم های ماده رادیواكتیو متلاشی شود، اما با احتمالی مشابه ممكن است هیچ كدام از اتم ها دچار تلاشی نشود. اگر اتم رادیواكتیو تجزیه شود، پرتوهای حاصل، یك شمارشگر گایگر را به كار می اندازد و از طریق یك رله، چكش كوچكی را فعال می كند كه شیشه سیانور را می شكند و باعث مرگ گربه می شود. می توان گفت بعد از گذشت یك ساعت با برداشتن در جعبه می توان دریافت آیا گربه زنده است یا مرده. در زندگی روزمره احتمال پنجاه _ پنجاه وجود دارد كه گربه كشته شود و بدون نگاه كردن به درون جعبه می توانیم با خوشحالی تمام بگوییم كه گربه درون آن مرده یا زنده است. اما براساس نظریه كوانتوم هیچ كدام از این دو امكانی كه برای ماده رادیواكتیو و در نتیجه گربه وجود دارد واقعیت ندارد، مگر آنكه مشاهده شوند.
فروپاشی اتمی نه اتفاق می افتد و نه اتفاق نمی افتد، گربه نه كشته می شود و نه كشته نمی شود، مگر هنگامی كه ما به درون جعبه نگاه كنیم و ببینیم كه چه اتفاقی رخ داده است. نظریه پردازانی كه تفسیر استاندارد از مكانیك كوانتومی را می پذیرند می گویند كه گربه در حالتی غیرقطعی و نامعین، به عبارت دیگر در یك « ابرمرتبه حالت ها » ( Superposition of States )، نه مرده و نه زنده وجود دارد، تا زمانی كه یك مشاهده گر واقعاً به درون جعبه بنگرد و ببیند كه گربه زنده است یا مرده. متاسفانه برخلاف میل شرودینگر، این تجربه تخیلی نه تنها باعث نشد كه فیزیكدانان پوچی بعضی از خصوصیات نظریه كوانتوم را درك كنند، بلکه جعبه شرودینگر برای اكثریت فیزیكدانان به مثال اعلای استلزام های غیرمعمول و فوق العاده این نظریه بدل شد. « ابرمرتبه حالت ها » به جای به هم ریختن نظریه كوانتوم، به خصلت معرف آن بدل شد. آنهایی كه تجربه خیالی شرودینگر را با معنایی كه در نظر داشتند مطرح می كردند، می توانستند با این حقیقت تسكین یابند كه موقعیت یاوه ای كه در آن گربه به طور همزمان هم زنده و هم مرده است به طور واقعی در آزمایشگاه قابل بازآفرینی نیست.
دلیل این امر ناپیوستگی كوانتومی ( Quantum Decoherence ) است _ پدیده ای كه به وسیله آن یك « ابرمرتبه » از یك حالت به حالت دیگر بدل می شود. سرعت این ناپیوستگی در یك سیستم فیزیكی به اندازه آن بستگی دارد. در حالی كه در موجودیت های فیزیكی در اندازه اتم ممكن است در یك « ابرمرتبه حالت ها » وجود داشته باشند، موجودیت های بزرگ تر، به خصوص در اندازه یك گربه، كه متشكل از میلیاردها اتم هستند، در یك حالت منفرد و معین ثابت می شوند. در نتیجه افرادی كه با موضع اینشتین همدلی دارند می توانند مدعی شوند كه گرچه خصوصیات غریب كوانتومی ممكن است در جهان زیراتمی مصداق داشته باشند، در دنیای روزمره متشكل از اشیای معمول مثل گربه، كتاب و افراد و... خدا از هر لحاظ تاس نمی اندازد. اما اكنون حتی این دفاع (تاحدی نومیدانه) از شعور عام در خطر سرنگون شدن است.
شرودینگر می گوید عجله نكنید. طبق قواعد مكانیك كوانتوم، گربه تا زمانی كه كسی در جعبه را باز نكرده و مشاهده ای انجام نداده است، در حال زنده و مرده قرار دارد.
این مفهوم در مكانیك كوانتوم به عنوان اصل بر هم نهی كوانتومی ( Quantum Superposition ) نامیده می شود.
این امر با نحوه عملكرد جهان در مقیاسی كه برای بشر قابل درك است، مغایرت دارد. شاید احمقانه به نظر برسد اما شرودینگر خاطرنشان می سازد، وجود اصل بر هم نهی از لحاظ ریاضی ضروری است، تا تئوری كوانتوم بتواند پیش گویی های دقیق خود را از عملكرد جهان در سطح زیراتمی ارائه دهد. طی بیش از نیم قرن، گربه مرده و زنده شرودینگر با فیزیكدانان لجبازی می كرد و بنابراین لازم بود به طور دقیق دریابیم كه چگونه حوزه كوانتوم با جهان قابل درك توسط انسان مرتبط می شود.
شخص غیرمطلع و كم حوصله ممكن است در مورد سرنوشت نهایی گربه شرودینگر بگوید: «ساده است، در جعبه را بردارید و نگاهی به داخل آن بیاندازید تا دریابید گربه هنوز زنده است یا مرده.» اما فیزیكدانان معتقدند این كار هم نمی تواند جواب نهایی را در اختیار ما قرار دهد، چرا كه مطابق قواعد مكانیك كوانتوم خود عمل «مشاهده» باعث می شود كه گربه به یكی از حالت های «زنده» یا «مرده» تبدیل شود.
در بهار سال ۱۹۹۶ تیمی از دانشمندان فرانسوی ( ENS ) در پاریس گام های بلندی را برای نزدیك كردن حوزه های بزرگ مقیاس كه برای بشر قابل درك است با سیستم های در مقیاس كوانتومی برداشتند. آنان روشی را پیشنهاد كردند كه توسط آن بتوان بدون برداشتن در جعبه از سرنوشت گربه مطلع شد. در طرح آنان ذره ای زیر اتمی كه نقش موش را بازی خواهد كرد از مقابل گربه عبور می كند و آنان می توانند نتیجه این عمل را مشاهده كنند.
جعبه ای كه گربه در آن قرار دارد حفره كوچكی در خود دارد كه از جنس آینه ابررسانا است. در شروع آزمایش یك اتم از میان میدان انرژی با فركانس ریزموج عبور می كند. در نتیجه اتم ضربه ای به گربه داخل جعبه وارد می سازد. اتم دومی كه پس از آن وارد می شود، نقش موش را بازی می كند. اتم دوم بر اثر عبور از حفره حاوی گربه تغییر حالت پیدا می كند، كه نحوه تغییر حالت آن بیانگر حالت برهم نهی است. هنوز هم زود است كه درباره حوادث صورت گرفته در داخل جعبه اظهارنظر كنیم. یافته های اولیه گروه ( ENS ) بیانگر آن است كه حالت زنده و مرده كه لازمه تئوری كوانتوم است، فقط برای مدت كوتاهی دوام دارد. به گفته گروه ( ENS ) به وسیله این آزمایش می توان شرح داد كه چرا اجسام بزرگ هیچ گاه در حالتی غیر از همین حالتی كه برای ما آشناست، وجود ندارند. بنابراین اكنون می توان گربه شرودینگر را مرخص كرد یا اگر بخواهید از شرش خلاص شوید. ابزاری را كه بتوان توسط آن حالت زنده و مرده گربه شرودینگر را تحقیق كرد، که بین حوزه های كوانتومی و مقیاس های قابل درك برای بشر ارتباط برقرار كرد، می توان نسل جدیدی از تجهیزات الكترونیك، كامپیوترها و ابزارهای امنیت ارتباطات را ساخت. پیش از این نیز فیزیكدانان ژنو آزمایشاتی را انجام دادند كه توسط آن مشخص شد این امكان وجود دارد كه بتوان از مفاهیم كوانتوم استفاده كرد و مشكل ترین مسائل عصر جدید ـ همانند حفاظت از اطلاعات مالی طی عبور از شبكه ارتباطات راه دور ـ را حل كرد. مبانی نظری استفاده از كوانتوم برای ساخت تجهیزات ایمنی مدت ها پیش از آنكه كسی از تجارت الكترونیك صحبتی به میان آورد، مطرح شد. در دهه، ۱۹۲۰ شرودینگر اظهار كرد در تئوری كوانتوم امكان ساخت یك زوج فوتون ـ بسته های تفكیك ناپذیر انرژی ـ «درهم تنیده» وجود دارد. این فوتون ها چنان درهم تنیده اند كه با دانستن حالت یكی از فوتون ها می توان حالت فوتون دیگر را به طور آنی دریافت.
عبارت «آنی» اینشتین را با دردسر مواجه ساخت، چرا كه این عبارت به طور تلویحی بیان می كرد، می توان سیگنال ها را سریع تر از سرعت نور انتقال داد. اینشتین این مفهوم نامتعارف را با عبارت «كنش شبح وار از راه دور» توصیف كرد. از آنجایی كه تجهیزات دقیقی برای آزمایش وجود نداشت، این ایده ها تا سال ۱۹۸۲ در بن بست گرفتار بود.
آلن اسپكت از اعضای ( ENS ) توانست تغییرات در یك زوج فوتون درهم تنیده را كه به اندازه یك زمین فوتبال فاصله داشتند اندازه بگیرد. هنگامی كه محققین كارهای وی را مورد بررسی قرار دادند، حدس زدند احتمالاً وی شاهد یك «اثر جایگزیده» ( Localized Effect ) بود كه به علت فاصله زیاد از مقدار آن كاسته شده بود.
برای تشریح این مطلب كه «كنش شبح وار از راه دور» اینشتین چگونه عمل می كند دكتر نیكولاس گیسین و همكارانش در دانشگاه ژنو طرحی را اجرا كردند، كه طی آن تماس تلفنی را در شبكه های فیبر نوری تله كام سوئیس به انجام رساندند. آنان در آزمایشگاه ژنو یك زوج فوتون درهم تنیده را به وجود آوردند. بعد این دو فوتون را از هم جدا ساخته یكی را به شمال و دیگری را به جنوب فرستادند، به طوری كه فاصله نهایی آن دو حدود ۱۲ كیلومتر بود. گروه ( ENS ) یك تحلیلگر سیگنال را در هر انتهای این مسیر قرار دادند.
هر وقت كه فوتونی به تحلیلگر سیگنال می رسید احتمالی برای شمارش آن وجود داشت. هنگامی كه داده های حاصل از این دو تحلیلگر را با یكدیگر مقایسه كردند، با شواهد قانع كننده ای مواجه شدند كه بیان می داشت هر فوتونی «می داند» آیا فوتون دیگر همزاد وی شمارش شده است یا خیر. البته هنوز هم محققین بر این باورند كه نمی توان از كوانتوم به عنوان یك واسطه برای ارتباطات سریع تر از سرعت نور استفاده كرد. اما بعضی ها حدس می زنند با استفاده از نتایج این آزمایش می توان دریافت كه آیا یكسری از اطلاعات مشخص توسط افراد غیرمسئول مورد بازبینی قرار گرفته است یا خیر.
اگر چنین سیستم هایی به واقعیت بپیوندد، گربه شرودینگر می تواند زندگی دوباره ای را از سر بگیرد و رد موش هایی را كه در شبكه ها به این طرف و آن طرف سرك می كشند پیدا كند
۱۱-زندگی نامه ی ویلیام کنراد رونتگن

▪ سال ولادت و فوت : ۱۹۲۳ - ۱۸۴۵ میلادی
▪ ملیت : آلمانی
ویلیام کنراد رونتگن کاشف اشعه ایکس به سال ۱۸۴۵ در شهر «لنپ» آلمان به دنیا آمد. وی در سال ۱۸۶۹ درجه دکترای خود را از دانشگاه زوریخ دریافت کرد. نوزده سال بعد را در دانشگاههای مختلفی مشغول کار بود و به تدریج به عنوان دانشمندی برجسته معروفیت کسب کرد. در سال ۱۸۸۸ استاد فیزیک و رئیس انستیتو فیزیک دانشگاه «ورزبورگ» شد. در همین انستیتو بود که در سال ۱۸۹۵ به کشفی دست یافت که سبب اشتهار او گردید.
رونتگن روز هشتم نوامبر ۱۸۹۵ مشغول انجام آزمایشهایی با اشعههای کاتودیک بود. اشعه کاتودیک جریانی از الکترنهای سریعالحرکت میباشد. این جریان در نتیجه اتصال یک ولتاژ قوی بین الکترودهایی که در دوانتهای یک لوله شیشهای مسدود و فاقد هوا تعبیه شده است، ایجاد میگردد. اشعههای کاتودیک قابلیت انتشار و رسوخ ندارند و چند سانتیمتر از هوا به سهولت آن را متوقف میکند. در آن آزمایش رونتگن لوله شیشهای حاوی اشعه کاتودیک خود را با کاغذ سیاه ضخیمی کاملاً پوشاند به شکلی که وقتی جریان الکتریکی برقرار میگردید هیچگونه نوری از داخل لوله مشاهده نمیشد.
هنگامی که رونتگن جریان برق را به لوله اشعه کاتودیک وصل کرد با کمال شگفتی مشاهده کرد صفحه فلورسنتی که روی نیمکت مجاور قرار داشت مانند آنکه نوری بر آن تابانده شده باشد شروع به درخشیدن کرد. او جریان را قطع کرد و درخشش صفحه (که با لایهای از باریوم پلاتینو سیانید، مادهای فلورسنت، پوشانده شده بود) متوقف شد. از آنجا که لولهی حاوی اشعه کاتودیک کاملاً پوشیده شده بود و منفذی نداشت رونتگن به این نتیجه رسید که با برقراری جریان الکتریکی باید نوعی تشعشع نامرئی از لوله خارج شود.
او این تشعشع نامرئی را به خاطر ماهیت ناشناخته آن، «اشعه ایکس» نامید. ایکس یک نشانه معمول در ریاضی برای ناشناختهها است.
رونتگن که از این کشف تصادفی به هیجان آمده بود سایر کارهای تحقیقاتی خود را کنار گذاشت و تمام توجه خود را معطوف به بررسی خواص اشعه ایکس کرد. او پس از چند هفته کار فشرده موفق به کشف نکات زیر شد:
۱) اشعه ایکس میتواند موجب شود تا عناصر گوناگون شیمیایی دیگری (علاوه بر باریوم پلاتینو سیانید) نیز خاصیت باز پس دادن نور را پیدا کنند.
۲) اشعه ایکس میتواند از بسیاری مواد که حاجب نور معمولی هستند عبور کند. رونتگن مخصوصاً متوجه شد که اشعه ایکس میتواند از گوشت عبور کند ولی در برابر استخوان متوقف میشود، او با قرار دادن دست خود بین لوله اشعه کاتودیک و صفحه فلورسنت توانست تصویر استخوانهای دستش را روی صفحه مشاهده کند.
۳) اشعه ایکس در خط مستقیم حرکت میکند و برخلاف ذراتی که بار الکتریکی دارند تحت تأثیر میدانهای مغناطیسی منحرف نمیشود.
رونتگن در دسامبر ۱۸۹۵ اولین مقاله خود را درباره اشعه ایکس نوشت. گزارش او بلافاصله هیجان فراوانی به وجود آورد و توجه محافل علمی را به خود جلب نمود.
صدها تن از دانشمندان و پژوهشگران چند ماه به بررسی و تحقیق پیرامون اشعه ایکس پرداختند و طی مدت یک سال تقریباً حدود یکهزار مقاله درباره این موضوع منتشر شد.
یکی از دانشمندان که کشف رونتگن مستقیماً محرک تحقیقات او شد، آنتوان هنری بکوئرل بود. بکوئرل گر چه با نیت تحقیق بیشتری پیرامون اشعه ایکس مشغول کار شد ولی تصادفاً به کشف پدیدهای مهمتر، یعنی رادیواکتیویته دست یافت.
به طور کلی هر گاه الکترونهایی با انرژی بالا بر شیئی برخورد کند نشعشات ایکس تولید میگردد. اشعه ایکس خود فاقد الکترون است بلکه بیشتر از امواج الکترومغناطیسی تشکیل میشود. بنابراین اصولاً شبیه به تشعشات مرئی یعنی امواج نوری است با این تفاوت که طول موج اشعه ایکس بسیار کوتاهتر میباشد. مهمترین موارد استعمال اشعه ایکس، استفاده از آن برای تشخیصهای پزشکی و دندانپزشکی است. موارد استعمال دیگر آن رادیوتراپی میباشد که در آن اشعه ایکس برای نابود کردن تومورهای خطرناک و یا متوقف کردن رشد آنها به کار برده میشود.
اشعه ایکس در صنعت نیز موارد استعمال فراوانی دارد. مثلاً میتوان از آن برای اندازهگیری ضخامت برخی مواد و یا پیدا کردن درز و رخنههای ناپیدا استفاده کرد. اشعه ایکس در بسیاری دیگر از زمینههای علمی از زیستشناسی گرفته تا نجوم و ستارهشناسی نیز کاربرد دارد. این اشعه به ویژه دربارهی ساختار اتمی و ملکولی اطلاعات زیادی را برای دانشمندان فراهم آورده است.
تمام افتخار و اعتبار کشف اشعه ایکس شایسته رونتگن میباشد. او به تنهایی کار کرد، کشف او غیرقابل پیشبینی بود و مجدانه کار خود را پی گرفت. علاوه بر اینها کشف او انگیزه مهمی برای بکوئرل و سایر پژوهشگران شد.
با تمام این احوال نباید در باب اهمیت رونتگن مبالغه شود. بدون تردید اشعه ایکس کاربردهای بسیار سودمندی دارد ولی کسی نمیتواند بگوید که در نتیجه استفاده از آن تمامی تکنولوژی ما دگرگون شده است. در حالی که با کشف القای الکترومغناطیس توسط فاراده این چنین دگرگونی انجام شد. به همین نحو کسی نمیتواند مدعی شود که کشف اشعه ایکس براستی برای تئوری علمی اهمیتی بنیادین داشت. اشعههای ماورای بنفش که طول موجهای آن کوتاهتر از نور مرئی است تقریباً از یک قرن قبل شناخته شده بود. اشعه ایکس - که مشابه با امواج ماورای بنفش میباشد ولی طول موج آن کوتاهتر است - به راحتی در چهارچوب فیزیک کلاسیک قرار میگیرد. روی هم رفته من تصور میکنم کاملاً منطقی است که در این فهرست رونتگن پایینتر از راترفورد، که کشف او از اهمیت اساسی بیشتری برخوردار بود، قرار داده شود.
رونتگن فرزندی از خود نداشت. او و همسرش دختری را به فرزندی قبول کردند. در سال ۱۹۰۱ جایزه نوبل در فیزیک به رونتگن داده شد. این اولین جایزه نوبل برای رشته فیزیک بود. رونتگن در سال ۱۹۲۳ در شهر مونیخ آلمان درگذشت.

